کتاب یک فصل تنهایی نوشته جناب آقای اردوان افشون منتشر شده در نشر متخصصان است.کتاب "یک فصل تنهایی" اثری ادبی از اردوان افشون است که در قالب نثرهای کوتاه و شاعرانه به توصیف تجربیات احساسی، دغدغههای انسانی و لحظات درونی میپردازد. این کتاب شامل قطعههایی است که با ترکیبی از زبان روان و تصاویر نو، مفاهیم عشق، دلتنگی، اندوه و امید را بازتاب میدهد.
اردوان افشون با بیانی ساده و در عین حال عمیق، در هر قطعه از این کتاب به کاوش در احوالات انسانی میپردازد. از تنهاییهای شبانه تا اعترافات بیپرده، از جداییهای ناخواسته تا آرزوهای ناپایدار، هر بخش با رنگی تازه، مخاطب را به دنیایی پر از تأمل و احساسات ناب میبرد. نویسنده از تجربههای شخصی و دیدگاههای فلسفی الهام گرفته و به نوعی آیینهای از روح انسانی در برابر خواننده قرار میدهد.
کتاب برای علاقهمندان به ادبیات فارسی، بهویژه آنهایی که با نوشتههای تأملبرانگیز و عاطفی ارتباط برقرار میکنند، انتخابی مناسب است. "یک فصل تنهایی" فضایی برای مخاطب فراهم میکند که در آن بتواند لحظاتی خلوت کند و در مواجهه با کلمات، احساسات عمیق را تجربه کند. این اثر، همدمی صمیمی برای ساعات سکوت و خلوت خواهد بود، و پلی میان دنیای بیرونی و درونی انسانها ایجاد میکند.
در هر بخش، روایتهایی از لحظات شخصی، تجربههای عاشقانه و تأملات فلسفی به چشم میخورد که خواننده را با احساسی عمیق همراه میسازد. از روایت غمهای ناگفته تا بازتاب امیدهای کوچک و روشن، هر قطعه اثری از شاعرانگی و نگاهی متفاوت به زندگی را در خود جای داده است. نویسنده با استفاده از زبانی ساده اما تأثیرگذار، موفق میشود مفاهیم عمیق را با لطافتی هنرمندانه بیان کند.
یادت باشد که بزرگ ترین نعمت، آرامش است. امشب به لحظه ای رسیدم که آرزو می کنم ای کاش آرامش، خریدنی بود! کاش مغازه سر کوچۀمان بجای آبنبات آرامش می فروخت! کاش دوره گردی که هر روز صبح به خاطر آرامش خودش آرامش ما را به هم می زند آرام می گفت: «فروش آرامش حتی به هرقیمتی »؛ دوس دارم به لحظه ای برگردم که آرامش را با دیدن برنامۀ تام و جری در آغوش می گرفتم، به جایی رسیده ام که حتی جیرجیرک هایی هم که در تاریکی صدایشان به گوش می خورد می خواهند آرامشم را برهم بزنند. خدایا! شاید آرزوی بزرگی باشد، ولی این بار آمده ام آرام بگویم آرامش می خواهم.
نگو به کدامین فریاد؟! که من دیگر توان فریاد ندارم. آرام بگو به کدامین سکوت؟ تا سال ها برایت مبهوت بمانم. خدایا تو که غریبه نیستی، امشب به رفیقم گفتم بگذار دروغکی شاد باشیم!! او سر باز زد و گفت: نمی خواهم دنیا آرام بگوید: دروغگو!! وای! مثل اینکه امشب سر و صدای روده هایم دارند آرامش را از من می ربایند. خدایا می دانم حساب دفتری ام پر شده.
این بار هم آرامش را به من قرض بده. قول می دهم در اولین فرصت، حسابم را تسویه کنم. باورت می شود من از آرامش پشت پلک های بسته هم اعتراضی ندارم. پس آرام پلک هایم را بر هم می نهم. خدا را چه دیدی، شاید آرامش، آنجا خوابیده باشد، واین بار، طبق عادت همیشگی، در پایان خودم مانده بودم و بالش همیشه چرکینم.