کتاب شهید علیرضا توسلی، روایتهایی از زندگی و خاطرات پایهگذار لشکر فاطمیون (ابوحامد) میباشد که توسط همسر، خانواده و همرزمان این شهید عزیز بیان شده است.
تا هفت سالگی، هم از نعمت حیات مادر محروم شد، هم از فیض حضور پدر. پدری روحانی و سرشناس که ارادتی قلبی به امام (ره) داشت و این علاقه ارثیه معنوی او در قلب پسرهایش بود. زیرا برادر علیرضا نیز در سالهای ۵۸-۵۷ در زمره جان باختگان محبت امام خمینی (ره) بود. پس از مرگ برادرش، علیرضا نیز مصمم شد تا راه محبت پدر و خون از کف رفته برادر را دنبال کند تا آنجا که در نوجوانی حوالی سال ۶۳ ایران را با وجود درگیریهای جنگ تحمیلی، امنترین خاک جهان برای تنفس هوای اسلام دید. پس همراه با دیگر برادرش به ایران مهاجرت کرد و در حوزه علمیه اصفهان و بعدتر قم ساکن شد و به موازات تحصیلات حوزوی، خود را به انجام کارهای ساختمانی مشغول کرد، اما با اوج گیری درگیریها در کردستان و مناطق جنگی، قلم را زمین گذاشت و اسلحه را در دست گرفت.
یک سال پس از مبارزه در مرزهای ایران و عراق، جهاد خود را در ناآرامیهای کشور اجدادی اش دید و با بازگشت به افغانستان، در رکاب شهید مزاری در جنگهای احزاب و گروههای مسلح حاضر شد، سپس به ایران برگشت تا در پایگاههای بیرجند و بجنورد مهارتهای نظامی خود را تقویت کند و این بار با تجربه نظامی بیشتر به وطنش بازگشت. سال ۷۴ بود و هم رزمان افغانستانی او با حمایت برادران ایرانی اش، مبارزه علیه طالبان را با درایت و طراحی عملیات هوشمندانه به پیش بردند.
با شکست طالبان، ادامه جنگهای افغانستان که نتیجهای جز برادرکشی به همراه نداشت، او را به سوی ایران بازگرداند و پس از آن در سال ۹۰ با آغاز جنگ در سوریه، بار دیگر روحیه ظلم ستیز او، با پیگیری اخبار ناآرامی ها، زندگی اش را به سمت و سوی جهاد برد. مراودات و آمد و شدهای او با مدافعان حرم، سرانجام در سال ۹۲ با گسترش جلسات محرمانه تا منزل شخصی اش، ایده تشکیل تیپ فاطمیون را به مرحله فراخوان رساند تا علاوه بر دفاع از اسلام، برادری افغانستانیها با ایرانیان را نمایان کند و به این ترتیب با اعلام آمادگی هفتاد، هشتاد نفر از جهادگران افغانستانی، در تاریخ ۲ اردیبهشت سال ۹۲ نخستین گروهان بیست ودونفره فاطمیون، به فرماندهی علیرضا توسلی عازم جبهههای نبرد سوریه شدند. فرماندهای که نام مستعار ابوحامد را برای خود برگزید و در روزهایی که جبهه دشمن از سوی بسیاری از کشورهای معاند تجهیز میشد، با سلاح ایمان و پشتوانه چهرههایی چون حاج قاسم سلیمانی، عملیتهای موفقیتآمیز متعددی را مدیریت کرد.
نام او برای موفقیت هر عملیاتی کافی بود. حضور مؤثر و تفکر بدون مرز او برای دفاع از خاک مقدس اسلام در هر جغرافیایی، تیپ فاطمیون را بعدتر به لشکر فاطمیون وسعت داد. شهید توسلی که سرانجام بر تپههای استراتژیک قرین حوالی درعای سوریه برابر جبهه النصره به شهادت رسید، در روز شهادت حضرت زهرا (س) ۹ اسفند ۹۳ به خاک سپرده شد و تقارن چهلمین روز شهادت او با ولادت ایـشـان، سنـدی بــرخلوص و حضور قلب این فرمانده دلیر فاطمیون در راه دفاع از حرم بود.
اواخر سال ۱۳۸۹ فرصتی پیش آمد که از افغانستان کاروانهای زیارتی میآمدند ایران و بعداز زیارت امام رضا عازم کربلا و سوریه میشدند. این فرصت خوبی بود برای اینکه اقوام را ببینیم. ابوحامد پیگیر بود کی میآیند تا آنها را از هتل بیاورد منزل خودمان. به شدت به صلۀ رحم اهمیت میداد و در مسافرتهای کاری هم حتی به دورترین فامیلش سر میزد.
گاهی زنگ میزد و میگفت: «من دارم با چند مهمان میآیم خانه.» مثلاً یک بار تماس گرفت که «دوازده نفر مهمان داریم، اما شما اندازۀ بیست نفر غذا درست کن.» از این کارهایش خوشم میآمد. یکی از اقوام سادات بود و میگفت: «من در خواب هم نمیبینم بروم کربلا.» تمام وسایل زندگیاش را فروخته بود تا برود کربلا.
در همین بحبوحه متوجه شدیم کاروانهای بعدی که میآیند، نمی توانند بروند سوریه، چون ناامن شده بود. ابوحامد پیگیر ماجرا شد. جلسات با دوستانش شروع شد. بعداز گذشت دو سال، یعنی اواخر سال ۱۳۹۱، سه ماه رفت کابل. وقتی آمد، دائم به تهران رفت وآمد میکرد. تلفنی صحبت میکرد و بیقرار بود. وقت نداشت با بچهها باشد. ساعتها با رفقایش در خانه جلسه میگذاشتند. پرسیدم: «ماجرا چیست؟ چه خبر است؟»
گفت: «خانم، به کسی نگو، ولی پیگیریم بچههای تشکیلات را جمع کنیم و برویم سوریه. نمیدانی این مردم از دست تکفیری ها چه میکشند!» یک بار سر سفره داشت اخبار سوریه را نشان میداد. نتوانست غذا بخورد. گفت: «من اینجا باشم و همکیشانم در این وضعیت باشند؟!»