در عصر اطلاعات، کارزار شناختی و ادراکی به یک عنصر اساسی امنیت ملی در درگیریهای بین مخالفان تبدیل شده است. کتاب کارزار شناختی و ادراکی قصد دارد تا دانش و درک کارزار شناختی و ادراکی را با تأکید بر روششناسی اطلاعاتی در این کارزار، توسعه دهد.
بشر تا کنون جنگهای متفاوتی را تجربه کرده است. جنگ سخت، جنگ نیمه سخت، جنگ سرد، جنگ نرم، جنگ فرهنگی، جنگ اقتصادی، جنگ آب، و غیره. امروز پس از چهار مرحله جنگ سرد، سخت، نیمهسخت و نرم کشور وارد پنجمین مرحله جنگ سلطه با عنوان جنگ شناختی شده است. ولی جنگ شناختی چیست؟
«جنگ شناختی، شناخت انسانها را مورد هدف قرار میدهد»
به عنوان مثال آیا افرادی را دیدهاید تا چند ماه قبل به اعتقادات خود به شدت پایبند بودهاند و اکنون اعتقادات خود را خرافات تلقی میکنند. یا با افرادی مواجه شدهاید به رهبری جامعه خود عشق می ورزیدند، ولی حالا با دید بدبینانه از وی سخن میگویند و امثال این نمونهها. خب جای تعجبی وجود ندارد در یک کلام ساده این افراد مورد اصابت گلوله دشمن در جنگ شناختی قرار گرفتهاند، بدون اینکه وی جراحتی در بدن خود احساس کند. اصطلاح جنگ شناختی (Cognitive warfare) نیازمند برخی فاکتورهاست. تشریح و تفسیر در متن امنیت ملی، بصورت فرآیند اطلاعات غلط برای فرسودگی روانشناختی گیرندههای اطلاعات به طور گسترده تعریف شده است. اثرات این جنگ از طریق منابع اطلاعاتی مانند رسانههای اجتماعی، شبکه اینترنت به طور استراتژیک گسترش مییابد. جنگ شناختی، هنگامی که به طور موثر تمرین میشود، دارای ماهیت موذیانهای است و درک و واکنش معمولی ما نسبت به حوادث را مختل میکند. حال این سوال مطرح است که چگونه دشمنان با استفاده از این نوع جنگ یکدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند و به رقبای خود آسیب وارد میکنند؟
چگونه قدرتها بدون دخالت محسوس خود این جنگ را به راه میاندازند؟ به همین دلیل است که گاهی از این جنگ به عنوان جنگ موریانهای نام میبرند. این نوع جنگ شکل تکامل یافتهتر، پیشرفتهتر و اثرگذارتر جنگ نرم است. از ویژگیهای مهم این جنگ متکی بودن بر زیرساخت رسانههای نوین سایبری است که تفکر آدمی را مورد هدف قرار میدهد.
آگاهی مفهومی است که در قرن هفده توسط فیلسوفهایی چون جانلاک و رنه دکارت توسعه یافت. این دکارت بود که گفت انسان یک موجود آگاه است، یعنی «او میداند که میتواند فکر کند.» این بیان ساده به نظر میرسد، اما اینگونه نیست. در طول دوره هزاران ساله از تاریخ، بشر فکر کردن به خدایان را ترجیح داده است، حتی اگر یک مجسمه چوبی کوچک یا خدایان نامشهود بود. دکارت همچنین گفت که «من فکر میکنم، بنابراین من وجود دارم».
این دو بیان یک فرضیه اصلی را نشان میدهد که طبق آن، آگاهی انسان از یک طرف معادل با موجودیت انسان است و از طرف دیگر شامل یک عنصر ذهنی میشود که شخصی است؛ به عبارت دیگر انسان مستعد تغییر عقاید خودش است؛ یعنی آگاهی به وسیله یک قدرت الهی تعیین نمیشود و در طول سالها تغییر میکند.