امروزه یکی از سرمایههای مهم و راهبردی هر سازمانی سرمایه دانشی آن است. مدیریت دانش، فرآیندی است که به سازمانها کمک میکند تا دانش و مهارتهای مهم را که نوعی حافظه سازمانی محسوب میشوند و بهطور معمول بهصورت سازماندهی شده وجود ندارند، شناسایی، انتخاب، سازماندهی و منتشر کنند و به محل کاربرد آن برسانند.
مدیریت دانش بر شناسایی دانش و ارائه آن تاکید میورزد تا بهصورت رسمی به اشتراک گذاشته شود و در نتیجه دوباره مورد استفاده قرار گیرد.
در کتاب مدیریت راهبردی دانش سازمانی دکتر روحاله تولایی و دکتر آمنه خدیور در هفت فصل به بررسی مدیریت راهبردی دانش سازمانی پرداختهاند.
در فصل اول کتاب مدیریت راهبردی دانش سازمانی تلاش شده است مبانی فلسفی مدیریت دانش شامل مبانی معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی بررسی و ابعاد اصلی هرکدام مطرح شود، در فصل دوم به بررسی برخی دستهبندیهای مختلف موجود برای راهبردهای مدیریت دانش پرداخته شده است و در فصل سوم تلاش شده است چارچوبها، مدلها و روششناسیهای مرتبط با راهبرد مدیریت دانش معرفی و چگونگی کاربرد هرکدام از الگوها در سازمانهای مختلف متناسب با شرایط هر سازمان تشریح شود.
در فصل چهارم نیز الگوهای مختلف راهبرد دانش در سازمانها ارائه و چگونگی شناسایی و به کاربرد رساندن منابع دانشی سازمان تبیین شده است. در فصل پنجم چگونگی برنامهریزی راهبردی و تدوین سند راهبردی مدیریت دانش در سازمانها و شرکتها تشریح میشود.
در فصل ششم چگونگی پیادهسازی راهبرد مدیریت دانش تشریح و براساس تجربیات مولفین کتاب، چالشها و ملاحظات پیادهسازی برنامه راهبردی مدیریت دانش در حوزههای مختلف ارائه شده است. در فصل هفتم و پایانی نیز تلاش شده است با تبیین نقش راهبرد و وجوه آن در سازمان، شناختی جامع در ارزیابی راهبردی مدیریت دانش ترسیم شود.
مخاطبان این کتاب عبارتاند از: مدیران، متخصصان و مشاوران حوزه مدیریت دانش و همچنین علاقهمندان به این موضوع که میخواهند مباحث مربوط را در سطحی پیشرفته دنبال کنند. این کتاب توسط موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه جامع امام حسین(ع) منتشر شده است.
فلسفه مدیریت دانش
علوم معاصر بر بستری از پیشفرضهای فلسفی شکل گرفتهاند، به گونهای که با هر تغییر و اصلاح این پیشفرضها، تغییراتی عمده در جهتگیری و روشهای این علوم پدید خواهد آمد. با این حال، این پیشفرضهای فلسفی با روشهای تجربی انتخاب و گزینش نشدهاند بلکه عمدتاََ حاصل جهانبینی حاکم بر تمدن جدید غربی بودهاند. مدیریت دانش بهعنوان یکی از شاخههای مهم علوم مدیریت نیز از این قاعده مستثنی نیست.
تقریبا غیرممکن است متنی اصیل بهمنظور آشنایی با مدیریت دانش وجود داشته باشد که در آن از فلسفه ذکری نشده باشد(Aarons،2004). بیشتر متون اصیل مربوط به مدیریت دانش، بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم مملو از ارجاع به فلاسفه و فلسفههاست. باوجود اشاره متون اصلی مدیریت دانش به فلاسفه و نظریههای فلسفی، بهسختی میتوان متنهایی را یافت که در جزئیات امر، بین مبانی فلسفی و شیوه عمل در مدیریت دانش روابط کاملاُ روشن و معینی برقرار کرده باشند. گویا باوجود این رابطه و اعتراف صاحبنظران مدیریت دانش به آن، تبیین دقیق این رابطه کار سادهای نیست(نعمتی شمسآبادی و همکاران،1393). برخی صاحبنظران معتقدند بهطور کلی بسیاری از بحثهای سنتی فلسفه(فلسفه تحلیلی غرب) برای کاربردی شدن در قلمرو مدیریت دانش محدودیت دارند؛ زیرا ارجحیت آنها تمرکز بر تولید دانش فردی یا شخصی است و درباره به اشتراکگذاری و کاربرد دانش در یک بافت مشارکتی و همکارانه بحث نمیکنند.
با مطالعه کارهای اساسی و نظریههای پایه مدیریت دانش، بهویژه کارهای افراد سرشناس و نظریهپردازان مدیریت دانش مانند نوناکا و تاکوچی(Nonaka&Takeuchi،1995) و اسویبی(Sveiby،1994) میتوان فهمید که کارهای پیشرو در قلمرو مدیریت دانش روی بینشهای فلسفی عمیقی بنا نشده است.