نظر شما چیست؟
در کتاب نمایشنامه ز با پنج سکانس از زندگی چند آواره کورد به کشورهای دیگر روبه رو هستید. جنگ، بی وطنی، فرار و تبعید با بسامد بالا در این نمایشنامه ها تکرار می شوند. کلماتی که به گوش اهالی خاورمیانه آشنا هستند. اگر لا به لای سطرهای کتابی که می خوانید به دنبال لحظات عاشقانه و لطایف زندگی هستید، هرگز این کتاب را نخوانید.

گزیده ای از نمایشنامه داداش مواظب باش...
خیلی وقته داداش، خیلی وقته. [با بیزاری پر از کینه] من اگه در مورد زندگی خودم برات حرف بزنم، اندازه همه دریاهای عالم به صورت این قرمساق های کافر تُف می ندازی. خدانشناس های بی وجدانن. نُه ماه، نُه ماه آزگار، مثل یه سگِ پاسوخته هی از این بیابون به اون بیابون و از این صحرا به اون صحرا می بردنمون؛ تا اینکه این اواخر ما رو به منطقۀ شمالی مرز آوردن.

اینجوری به نظر می رسید که حتی اجازۀ مرخصی هم به ما نمیدن. بیشتر به خاطر این بود که می ترسیدن نکنه بعد از مرخصی برنگردیم و فرار کنیم. [مثل اینکه خاطره ای بد یادش آمده باشد] داداش، همین دو ماه گذشته ۱۳۰ سرباز رو گذاشتن سینۀ دیوار. خودشون رو تو نیزارها و باتلاق ها مخفی کرده بودن. راستی شما خبر کشته شدن پنج نفر از فرمانده ها رو که تواین آخرین حمله کشته شدن، شنیدین؟
صفحات کتاب :
127
کنگره :
PIR3256
دیویی :
8‮فا‬9/23
کتابشناسی ملی :
5892325
شابک :
978-600-326-468-7
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه نمایشنامه ز