کتاب چون دوست دشمن است به قلم سیمین جعفر جلالی، داستان عاشقانه ی زوجی به نام نسرین و رضا را به تصویر می کشد که پس از سال ها دوری در شرایطی نه چندان مناسب یکدیگر را ملاقات می کنند.
گزیده ای از کتاب چون دوست دشمن است:
گوشی را به گوشم چسباندم و با خود گفتم: «اگه این دفعه هم جواب نده، مجبور میشم به محمد زنگ بزنم و سراغ فرشته رو بگیرم.» با شنیدن صدای فرشته انگار در بهشت به رویم باز شد. بی اختیار فریاد کشیدم: «آخه تو کجایی؟ از صبح پونصد بار زنگ زدم. خونه نبودی؟»
فرشته با خونسردی تکرار کرد: «پونصد بار؟!…»
درحالی که سعی می کردم خونسرد به نظر برسم گفته ام را اصلاح کردم: «نه که پونصد بار… ولی باور کن …»
«خیلی خوب… ولی تقصیر منم نبود. نمی دونم کی گوشی رو از پریز کشیده بود. همین الآن متوجه شدم دوشاخه رو زدم به پریز. خب به همراهم زنگ می زدی.»
خیال می کنی این به عقل خودم نمی رسید؟ زنگ زدم خاموش بود. الآن دیگه تصمیم داشتم اگه بازم جواب ندی راه بیفتم بیام اون جا.
خب می اومدی. تو همیشه فقط تهدید می کنی؛ ولی از عمل خبری نیست. حالا بگو ببینم چه خبر؟
پوزخندی زدم و گفتم: «از من می پرسی چه خبر؟ خبرا پیش توست. بگو ببینم از رضا خبر داری یا نه. دو روزه ازش بی خبرم. هیچ زنگی بهم نزده. می ترسم حالش بد شده باشه.»
... کیف دستی، موبایل و کیف پولم را برداشتم. نگاهی به گاز انداختم. کفش هایم را عوض کردم و از در خانه خارج شدم. کجا می خواستم بروم؟ هیچ نمی دانستم. انگار مشاعرم را از دست داده بودم. در حالی که شتابان به سوی مقصدی نامعلوم پیش می رفتم، زیر لب با خودم حرف می زدم: «پسر رضا… دختر من… عجب حکایتی…
کی باور می کنه؟ آیا رضا از این موضوع خبر داره؟ نه فکر نمی کنم. اگر می دونست حتمی اشاره ای می کرد. خدایا چقدر دلم براش تنگه. چقدر در حسرت دیدنشم.
کنگره :
PIR8003 /ع653چ9 1393
شابک :
978-964-236-573-9