کتاب ابهام، اثر امیرساسان زروانی، شامل مجموعه دلنوشتههایی است. عبارت "ابهام" برگرفته از نوع نگاه و شیوه فهم و تفسیر نوشتههای کتاب است. در کتاب ابهام سعی بر آن است که متنها به گونهای همزاد پندار باشد تا خوانندگان بتوانند از دریچه دید خود موضوع را بنگرند و تفسیر کنند.
ابهام کتابی کوچک و کم حجم، سرشار از احساسات متفاوت و با دیدی خاص به روح انسانی جامعه مدرن است. در این مجموعه سعی بر آن بوده تا فراز و نشیب خط زندگی انسان فانی، اندیشه و احساس او، اخلاق و گاه اعتراض به عبور بی معنای زمان در ادبیاتی تا حدودی اغراق آمیز تصویرسازی شود.
روزی برای عزای خاک خواهم رفت، روزی که غمگین مرا در آغوش کشد و شود شورهزاری که توان رستن شعرهای خیام را بگیرد، نه خبری از کوزه هست، نه سبزه و چمنی. نهایت چند قطره شور بر آن شوربختی. حال ماندهام، من در عزای او هستم یا او عزادار من. حال که سالهاست ماندهام بیخاک. چشمهایم درست نمیبیند، نیازی هم به آیینه نیست، حسش میکنم در این فضای گندزده از مسمومیت ذهن، روح و جسمی که نمیداند کجای کار است. خندههای وحشتزده، اشکهای رقصان و حضوری بیدلیل.
ماندهام... ماندهام یا مانده شدم با گذر فصلهای خاکستری تکراری. فقط گاهی لبخند، اجبار، اختیار، عادت، نمیدانم! ولی باز هم نمیدانم. روزها، ماهها، سالها به دقیقهها تغییر یافت و من هنوز در پی شیطنت کودکیام با این لباس مندرس در کشمکشم! زیبایی را نیافتم و نخواهم یافت، مگر در همان ساعت مقدس پنج عصر، که آن هم احتمالی بیش نیست. در آن لحظه قاریان سیاه پوش، شاید هم تعلقی به من نخواهد داشت!
تابستان 1398