کتاب آواز سوزانا، اثر استیون کینگ؛ جلد ششم از مجموعه برج تاریک است، که توانسته جزو پر فروشترین کتابهای نیویورک تایمز باشد. در این کتاب که قسمت محوری و مهم در حماسهای است که نویسنده در مجموعه کتاب برج تاریک آفریده است.
در این کتاب سوزانا دین، شخصیت اصلی رمان تسخیر شده است. بدن او یک ظرف زنده برای مادر شیطانی میا است. چیزی در شکم سوزانا در حال رشد است. چیزی، وحشتناک و به زودی او چپ میا را به دنیا خواهد آورد. اگر اهل کتابهای تخیلی و ماورایی هستید، پیشنهاد میکنم کتاب آواز سوزانا را از دست ندهید.
سوزانا دیگر نتوانست سکوتش را حفظ کند و میا هم به او اجازه داد که حرف بزند. «دروغ میگی! تمام حرفات دروغه!» سایر با آرامش خاصی گفت: «اصلا اینطور نیست،» و سوزانا ناگهان یادش آمد اسم او چرا به نظرش آشنا بوده: اسم او را در پایان قصهی کالاهان شنیده بود. دیترویت. همانجایی که او مقدسترین آموزهای کلیسایی خود را نقض کرده و زیر پا گذاشته بود و برای فرار از دست خون آشامها، دست به خودکشی زده بود. کالاهان از پنجرهی آسمان خراش خودش را پایین پرت کرده بود تا از آن تقدیر شوم خلاص شود. او ابتدا در نیم دنیا فرود آمده بود، بعد از طریق در نامرئی جهانها آنجا رفته بود به کالا، سرزمین مرزی. و پدر کالاهان به آنها گفته بود که چه فکری با خود میکرد، اینکه آنها پیروز نخواهند شد، آنها پیروز نخواهند شد.
درست گفته بود، لعنتی درست بود. اما اگر ادی میمرد... سایر به او گفت: «ما خوب میدونیم رئیست و شوهرت آخر سر از کجا در میارن. الان باید از اون در مخصوص جهانها رد شده باشن، و دنبال چند نفر آدم خاص باشن، که اسم یکیشون انریکو بلیزره... بهت اطمینان میدم، سوزانا، فهمیدنش آسون بود.» سوزانا صداقت و حقیقت را در لحن او حس کرد. اگر هم داشت دروغ میگفت، پس بهترین دروغگوی عالم بود. از سایر پرسید «تو از کجا اینارو میدونی؟» و وقتی جوابی نشنید، دهانش را باز کرد تا سوالش را دوباره تکرار کند. قبل از اینکه فرصت کند حرف بزند، دوباره توسط میا به عقب پرت شد، این میا قبلا هر موجودی که بوده، در حال حاضر که در وجود سوزانا قدرت زیاد و باور نکردنی پیدا کرده بود. سایر از میا پرسید «رفت؟» میا با لحن نوکران چاپلوس جواب داد «آره، رفت، رفت عقب.» «پس بیا پیش ما، میا. هر چی زوتر به ما ملحقشی، زوتر میتونی صورت بچهتو ببینی!