کتاب زنان دیار بلوط نوشته زهرا مبارکی میباشد و انتشارات ماهواره به چاپ رسانده است.
جیران در اثر خستگی و گرسنگی به خواب رفت. اما یک دفعه با صدای شیهه اسبی از خواب پرید او حتی نمیدانست چه مدت زمانی در خواب بوده ،چشمان پف کردهاش را باز کرد و در سایه روشن درخت، اسب سفیدی را دید .اول ترسید ولی بعد متوجه شد سوار پدرش است . باور نمیکرد و فکر میکرد که خواب میبیند.
پدرش با همان لباسهای نظامی و همان هیبت همیشگی راست بر اسب نشسته بود. زایمان تازه شروع شده بود که ناگهان صدای آژیر قرمز زده شد و به فاصله کم صدای غرش میکای عراقی و بمباران آنها به گوش رسید.اولین بار جیران را در مراسم عروسی یکی از فامیلهای مشترک دیده بود، دختری ظریف و بور با چشمان مورب مشکی که لباس کوردی سبزی بر تن کرده و از شدت شرم ،صورتش گل انداخته بود و در گوشهای به نظاره رقص دسته جمعی زنان و مردان ایل ایستاده بود .
به نقره خبر رسیده بود که روز قبل علیخان با شهربانو در حال اسب سواری در تپههای اطراف روستا دیده شدهاند ، در حالی که شهربانو حسابی خوشگل کرده و با صدای بلند میخندیده و عشوه میآمده است .او تازه از سربازی برگشته بود .با قدی ۱۹۰ سانتی، بلندترین پسر روستا بود چشمان میشی و موهای بور داشت. پدرش که از بزرگان قوم بود اسب کهر و یک برنو به میمنت پایان خدمت سربازی به او داده بود.