کتاب ماجراهای روباه و ننه قرمزی نوشته تورنتونوی. بورگیس ترجمه مجید عمیق و منتشر شده توسط انتشارات عهدمانا است. این کتاب داستان کوتاه برای رده سنی نوجوان است.
در این کتاب روباه جوانی بهنام قرمزی و مادرش نقشه شبیخون به مرغداری یک مزرعه را در سر دارند. با قرمزی همراه شوید تا نتیجه تلاش او را مشاهده کنید.
برف، سراسر جنگل و چمن زار سبز را پوشانده بود. برکهی لبخند و جویبار خندان از سرمای زمستان یخ زده بودند. ننه روباه و بچه اش قرمزی، بیشتر وقتها گرسنه بودند. هوا سرد بود و غذا پیدا نمیشد. آنها همیشه دنبال غذا بودند. بعضی وقتها دوتایی با هم به شکار میرفتند. اگر یکی از آنها چیزی برای خوردن پیدا میکرد، آن را به خانه میبرد و یا جای غذا را به دیگری نشان میداد تا هر دو از آن بخورند و سیر شوند.
مدتها بود که ننه روباه و تولهاش چیزی نخورده بودند. هر شب به مزرعهی براون سر میزدند. اما چیزی برای خوردن پیدا نمیکردند. مرغها و جوجهها داخل اتاقکی بودند که درهای آن از هر طرف بسته بود. یک روز قرمزی به مادرش گفت: «ننه جان! شبها درِ مرغدانی بسته است. اما روزها باز است. خوب است روزها به مرغدانی برویم و مرغها را شکار کنیم.»
ننه روباه سری تکان داد و گفت: «نه جانم! در روز روشن آدمها بیدارند و ما را میبینند. آن وقت باوسر، سگ مزرعه را به دنبالمان میفرستند.»
قرمزی با اخم گفت: «من از باوسر نمیترسم. او هیچ کاری نمیتواند بکند.»
ننه روباه به تندی جواب داد: «تو خیلی جوانی و یک روباه جوان خیال میکند همه چیز را میداند. وقتی به سن و سال من رسیدی، آن وقت میفهمی که نباید این قدر مغرور باشی. قبول دارم که در هوای آفتابی، یک روباه زرنگ میتواند سگی مانند باوسر را دست به سر کند؛ اما در هوای برفی همه چیز فرق میکند. در چنان هوایی، باوسر نمیتواند رد پای تو را روی برف دنبال کند و تو چارهای نداری جز اینکه خودت را در حفرهای پنهان کنی. تازه در آن صورت هم باز ممکن است پسر دهقان، تنهی درختی را دم حفره بسوزاند. آن وقت دود به داخل حفره میرود و تو برای آن که خفه نشوی، مجبوری از حفره بیرون بیایی. من بارها چنین حادثهای را دیده ام. نه، حتی اگر از گرسنگی بمیرم، نباید در روز روشن سراغ مرغها برویم. راستی، به تازگی سری کنار رودخانهی بزرگ زدهای؟»