این نوشتار کوتاه و خواندنی، در پیِ آن است که بگوید: دوست، نزدیکتر از من به من است. تنها مانع دیدار، حجابهایی است که من به دست خود ایجاد کردهام... وجودش سراپا عشق بود و چنان در آتش این عشق شعلهور بود که با هرکسی که صحبت میکرد، این آتش را در قلب او نیز شعله ور میساخت.میگفت: نمیدانید او چقدر زیباست؛ مهربان است ؛رفیق است؛ شفیق است؛ دستگیر است؛مونس است؛ انیس است؛ خورشید مهر است؛ ماهتاب درخشان است.. .من به او رسیدهام؛ راه به سوی او بسته نیست؛ باز است؛ اگر به سویش بروید، اورا مییابید؛ او غایب نیست: حاضر است؛ او در قید حیات است؛ روی همین زمین ماست؛ در خیابانهای ما قدم میزند اگرچه او را نبینیم؛ بر فرشهای ما گام میزند، اگرچه او را نشناسیم؛ او غمخوار ماست؛ شبی نیست که برای ما دعا نکند؛ روزی نیست که در فکر نجات ما نباشد؛ او بهترین است؛ او برترین است...
به رسم دوستی و وفای به عهد که قول داده بود بگوید: چگونه « راه باز است »؟ صبح زود با من در پارک قرار گذاشت که تجربه خود را بگوید: صحبت را حین راه رفتن آغاز کرد و قرار شد هر صبح در همین جا داستان را ادامه دهد. گفت: آیا اگر کسی را دوست داشته باشی، ترجیح میدهی مستقیم و رو در رو، راز دل با او بگویی، یا واسطهای بتراشی و مطلبت را به او بگویی و او به محبوب برساند؟ گفتم البته مستقیم با محبوب روبه رو شوم بهتر است تا از طریق واسطه با او سخن بگویم یا او با من از طریق واسطه سخن بگوید.این طور سخن او از زبان خودش شنیده میشود که سندیت دارد ولی واسطه ممکن است به سلیقه خود، مطلب را کم و زیاد کند یا بتواند احساس قلبی مرا آن طور که هست، به او منتقل نماید.