امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
5,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب هویزه

کتاب هویزه نوشته زهرا حیدری توسط انتشارات صریر منتشر شده است. قطعه ای از آسمان، مجموعه کتاب هایی است که با هدف معرفی مناطق جنگ زده کشور، به رشته تحریر درآمده اند. درواقع هرکدام از این کتاب ها را باید شناسنامه مختصر و مفیدی از یک منطقه دانست. نویسنده در هر کدام از کتاب ها، ابتدا تاریخچه ای از پیشینه منطقه روایت می کند و در ادامه به شرح اتفاقات دفاع مقدس در منطقه می پردازد. ذکر خاطرات تاریخ سازان مناطق جنگی با زبانی ساده از ویژگی های مهم این مجموعه کتاب ها است. امید است مجموعه قطعه ای از آسمان راهنمای مشتاقان زیارت این مناطق باشد و بتواند لحظات نابی را برای خوانندگان فراهم کند.

گزیده کتاب هویزه

دلم بدجوری فکر خانواده ام بود. زنم که تازه وضع حمل کرده بود و مادر و خواهرانم که در خانه بودند. اخبار هولناکی از رفتار سربازان عراقی با مردم روستاهای اشغال شده به گوش می رسید. مانده بودم چه کار کنم. پدرم هم خیلی نگران دخترانش بود. آمد سراغم و گفت: «چه کار می کنی؟»

گفتم: «قید مرا بزن. همین جا می مانم و اگر دشمن خواست وارد هویزه شود، با او می جنگم.» حامد جرفی خودش را به آب و آتش می زد. هم بخشدار بود و هم فرمانده سپاه و هم همه کارهٔ هویزه. آنی آرام و قرار نداشت و در کنار رسیدگی به کارهای روزمرهٔ مردم، نیروها را برای دفاع از شهر بسیج می کرد و هسته های مقاومت شهری را سازمان می داد. حامد هم بعد از من ازدواج کرده بود. خواهر قاسم نیسی را به زنی گرفته بود.

اوایل مهرماه بود که خبر رسید دشمن در حال پیشروی به سوی هویزه است. کمی قبل از آن که این خبر برسد، چند گلوله توپ به اطراف هویزه افتاد که صدای انفجار آن وحشت و هراس زیادی میان مردم ایجاد کرد... اوضاع کاملاً به هم ریخته بود و کسی آرام و قرار نداشت. مدارس هویزه و خانه های مردم پر از مهاجرین جنگی سوسنگرد شده بود و هر لحظه از طرف سوسنگرد، هجوم مردم بینوا بود که به طرف هویزه می آمد.

صبح روز هفتم مهرماه، متوجه شدم نیمه شب دیشب عراقی ها وارد شهر شده اند و هویزه را به اشغال خود در آورده اند. ماجرای اشغال را قاسم چنانی به من اطلاع داد. صبح زود و قبل از این که از خانه بیرون بروم، به خانهٔ ما آمد. دیدم کلافه و سرگردان است. پرسیدم: «خبری شده؟» عراقی ها دیشب وارد شهر شده اند و هویزه را گرفته اند. وقتی این خبر را شنیدم، ناخودآگاه تیری در کمرم احساس کردم. خبر غافلگیرکننده ای بود. با خودم گفتم چقدر ما اشتباه کرده ایم و شهر را به امان خدا رها کرده و تا صبح در خانه هایمان خوابیده ایم. همان دوست به من گفت: «عراقی ها سراغ تو را هم گرفته اند و فکر کنم اگر گیرشان بیفتی، درجا تیربارانت کنند. باید هر طور شده، مخفیانه از شهر خارج شوی تا به چنگ دشمن نیفتی.»

صفحات کتاب :
105
کنگره :
DSR1628‏‫‬‮‭/ح957ق65 1393
دیویی :
955/08430922‬
کتابشناسی ملی :
3767177
شابک :
978-600-7488-23-2
سال نشر :
1393

کتاب های مشابه هویزه