کتاب قطعه ای از آسمان؛ جزیره ی مینو، اثر مصطفی محمدی، کتابی است که از مناطق خاطره انگیز، خطوط مقدم و جبهه های دوران جنگ، می گوید. این کتاب را نشر صریر منتشر کرده است.
جزیره مینو شناسنامه تمام مناطق خاطره انگیز را پیش روی مخاطبان قرار میدهد. نویسندگان این مجموعه بر آنند تا علاوه بر ذکر مشخصات و مختصات هر مکان، با یادآوری خاطرات تاریخسازان آن، مشتاقان را به آن لحظات ناب رهنمون باشند.
در کتاب جزیره ی مینو با شرایط رزمندگان در هنگام جنگ در جبهه ها، با جغرافیای محلی که در آن قرار داشتند، عملیات هایی که در آن مناطق صورت گرفت تا پیروزی حاصل شود و راهی که رزمندگان و شهدا طی کردند تا امروز، وطن در آسایش باشد، آشنا می شویم.
کتاب قطعه ای از آسمان؛ جزیره ی مینو را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
جزیره ی مینو برای دوست داران و علاقه مندان به مطالعه کتاب های دوران دفاع مقدس و جنگ، جذاب خواندنی است.
جملاتی از کتاب قطعه ای از آسمان؛ جزیره ی مینو
«بابا خیلی به قول و عمل به آن مقید بود. قول داده بود مرا با خودش به منطقه ببرد. شرایط پیش نیامد و باید در اهواز می ماند و کارهای عقب افتاده اش را دنبال می کرد؛ تا این که برای عمل به قولش، روزی آمد خانه و گفت: "جواد! آقای طوسی دارد می رود منطقهٔ جنگی، تو را هم می گویم با خودش ببرد."
محمدحسن طوسی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر بود که بعدها به شهادت رسید. من هم که بال درآورده بودم، خودم را آماده کردم؛ تا این که خودرویی آمد و سوارش شدیم. ولی پدرم خودش از اهواز بیرون نیامد و مشکل نیامدنش به منطقه را به طوسی گفت. طوسی هم با آغوش باز پذیرایم شد. این جا دیگر مسؤولیت مراقبت از من به عهدهٔ طوسی بود. خَش برمی داشتم، طوسی باید جواب پدرم را می داد. آدم دقیقی بود و مرا به دیگری نسپرد.
تا به آبادان و ساحل اروندرود برسیم، چند بار از دژبانی ها گذشتیم. هر بار من می پرسیدم که پس دشمن کجاست؟ منطقهٔ جنگی کجاست؟ چرا صدای تیر نمی آید؟! طوسی هم لبخند می زد؛ تا این که وارد جزیرهٔ مینو شدیم.
غروب شد که خودم را میان نخلستان ها دیدم. طوسی جامهٔ سپاهی به تن نداشت. به نخستین چیزی که با کنجکاوی برخوردم، صدای پراکندهٔ انفجارها بود. داخل روستا، یک دوچرخه دیدم. معلوم بود برای بچه های بومی جزیره است؛ ولی گویا به خاطر جنگ مجبور به ترک و رها کردنش شده بودند. جریان آرام زندگی در آن جا قطع شده بود و حالا جایش را داده بود به انفجاراتی که نفس را در سینه حبس می کرد. صدای موتور برقی را که با آغاز شب روشن شده بود، شنیدم. صدای انفجارهایی که بی هدف زمین را می لرزاند، قطع نمی شد.
کنگره :
DSR1628/م3ق6 1393