کتاب کلاس عشق به قلم لئو بوسکالیا، شامل افکار، احساسات و مشاهدات کاربردی گروهی از دانشجویان است که قصد دارند پیغام عشق را به همگان نشان دهند. لئو بوسکالیا (Leo Buscaglia) به هیچ عنوان قصد ندارد در کتاب کلاس عشق (Love) به طور فلسفی و علمی به بحث پیرامون عشق بپردازد و به صورت قطعی و بی چون و چرا آن را مشخص یا تعریف کند.
دکتر «فلیس لئوناردو بوسکالیا» معروف به دکتر عشق، نویسنده و استاد دانشگاه در بخش آموزشهای خاص در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و همچنین سخنران انگیزشی بود. او از دبیرستان تئودور روزولت در لس آنجلس فارغ التحصیل شد. بوسکالیا پس از خدمت در نیروی دریایی طی جنگ جهانی دوم، وارد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی شد. در شرایطی که در USC تدریس میکرد، با شنیدن خبر خودکشی یکی از دانشجویانش به شدت شوکه شد و به فکر فرو رفت. همین امر باعث شد که تصمیم بگیرد کلاسی با عنوان «کلاس عشق» راه اندازی کند. کلاسی که در آن به بررسی مبحث عشقورزی به یکدیگر و درک مفهومی عمیقتر از زندگی، همراه با دانشجویانش، میپرداخت. کلاس عشق مبنای اولیه و اصلی نوشتن این کتاب شد. استدلال دکتر بوسکالیا این بود که ارتباطهای اجتماعی برای کم کردن نگرانیها و استرسهای زندگی روزمره و غنا بخشیدن به زندگی، ضروری است.
او فعالانه کار و تلاش میکرد که بر موانع اجتماعی و ذهنی که مانعی برای ابراز عشق و محبت بین افراد از اعضای خانواده و اقوام گرفته تا افرادی با معلولیتهای خاص، اشخاص سالخورده یا به کل غریبه میشدند، غلبه کند. فرضیهی دکتر بوسکالیا این است که عشق یاد گرفته میشود و هر کس میتواند آن را به دیگران یاد دهد.
عاشقانه و با عشق زندگی کردن، بزرگترین چالش زندگی انسان است. این کار به درک، پذیرش، تحمل، دانش، قدرت، حساسیت، مهربانی، انعطاف و صبوری بیشتری در قبال هر فرد دیگری نیاز دارد؛ زیرا عشق و دنیای واقعی، آن چیزی را میسازند که همچون دو نیروی مخالف بزرگ به نظر میرسد. از یک سو، شخص ممکن است بداند که فقط با آسیبپذیر بودن و انعطاف داشتن میتواند عشق را عرضه کند و بپذیرد. در همان شرایط، او میداند که اگر این آسیبپذیری و انعطاف را در زندگی روزمرهاش بروز دهد و آشکار سازد، اغلب این خطر را به جان میخرد که از سوی دیگران مورد سوءاستفاده قرار گیرد و چه بسا از او استفادهی ابزاری شود.
از سوی دیگر، او حس میکند که اگر بخشی از وجودش را برای محافظت از خودش در برابر آسیبپذیر بودن و صدمه دیدن نگه دارد، آنگاه همواره، در مقابل، فقط بخشی از عشق موردنظرش را دریافت خواهد کرد. از اینرو، تنها شانسی که او برای دریافت عشقی عمیق دارد این است که همهی آنچه را دارد نثار کند و با تدبیر و سیاست عمل نکند. با وجود این، او پی میبرد که وقتی تمام آنچه را دارد نثار کند و ببخشد، اغلب در عوض یا چیزی برایش باقی نمیماند یا اینکه بسیار کم برایش میماند. او میداند که باید عشق را باور داشته باشد و به آن اعتماد کند، زیرا این تنها رویکرد برای عشق ورزیدن است.
بااینحال، اگر او این باور و اعتمادش را بروز دهد و بیان کند، اجتماع تردیدی در سوءاستفاده از او به خود راه نمیدهد و از او به عنوان فردی سادهلوح و ابله بهره میبرد. اگر او به عشق و نیروی آن در زندگیاش امید داشته باشد و بداند که فقط با این امید است که میتواند رؤیای عاشقانه زیستن را به واقعیت تبدیل کند و به همهی انسانها نیز مهر بورزد، آنگاه اجتماع او را به منزلهی فردی رؤیاپرداز و آرمانگرا مورد تمسخر و سرزنش قرار میدهد.