کتاب برف و نقشهای روی دیوار، اثر اسحاق شجاعی و حسین بلخی؛ گزینه داستانهای کوتاه اعظم رهنورد زریاب و سپوژمی زریاب، دو داستان نویس افغانستانی، که زن و شوهر بودهاند میباشد.
این کتاب در 145 صفحه، اشاره ای به زندگینامه آنان، پنج داستان کوتاه از رهنورد زریاب با عنوانهای: توریستها، پیراهن گلدار، هفتبار، برف و نقشهای روی دیوار، رادیو و چهار داستان از پسوژمی زریاب با عنوانهای: سطلهای آب و خریطههای ارزن، تذکره، چپن سیاهرنگ، رستم ها و سهراب ها، با یک واژهنامه که در آن واژههای استفاده شده در افغانستان در داستان و معادل آن در ایران آورده شده است.
کوچهی زیبایی بود. سرکش قیرریزی بود و در دو کنار سرک به امتداد جویچههای باریک درختهای چنار دیده میشد و برگهای زردرنگ درختها اینجا و آنجا روی سرک و پیادهروهای دو کنار آن افتاده بود.
خورشید طلاییرنگ بعد از ظهر گرمای خوشآیندی داشت. خزان بود. به مادرم گفتم: «چی کوچهی خوبی!» لبهای پریدهرنگ و باریکش باز شد. خواست چیزی بگوید؛ اما نگفت. لبخندی زد؛ لبخندی ساختگی. و من گفتم: «اگر میتوانستیم همین جا یک خانه بگیریم، بسیار خوب میشد.» مادرم باز هم چیزی نگفت. لبخندی هم نزد. هوا روشن و صاف بود. از هوای کوچهی ما فرق داشت.
هوای کوچهی ما تیره و خاکآلود بود. در کوچهی خودمان خورشید را خیلی کم میدیدیم و همه جا سرد و خاکستری به نظر میآمد. به اطرافم نظر انداختم. دیوارهای خانهها، برخلاف کوچهی ما، پخچ و رنگشده بود.