کتاب سالار تکریت اثر مصطفی زمانی فر توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستان سالار تکریت، داستان و خاطرات سید حسین سالاری است. آزاده جانبازی که در جنگ تحمیلی ایران و عراق حضور داشت، گلوله خورد و مدتی را هم در اسارت زندگی کرده بود.
سید حسین سالاری، صادقانه و با زبانی طنزگونه، وقایع دوران جنگ را بیان میکند. خاطرات تلخ و شیرین سالهای اسارت را تعریف میکند و از زندگی که خود و همرزمانش در این اردوگاه تجربه کردند، سخن میگوید. او اطلاعاتی را درباره این زندان مخوف، به مخاطبان میدهد و از پیامدها ناگوار جنگ میگوید. صحبتهای او بیانگر مظلومیت و مقاومت سفیران پایداری است و مخاطبان را به سفری در سالهای جنگ میبرد.
برخلاف رسم آن زمان در یزد که بچّه ها را از کودکی و قبل از دبستان به مُلّا می فرستادند تا روخوانی و روان خوانی قرآن را یاد بگیرند، من بیشتر از یکی، دو ماه پیش مُلّا رُبابه نرفتم. نرفتنم دلیل داشت. یک روز وسط حیاط خانة ملّا چشمم به مرغ و خروس ها افتاد. یک تکه چوب برداشتم و افتادم به جان آن ها و تارومارشان کردم. سروصدایشان حسابی درآمد.
طولی نکشید که ملّا رسید و با دیدن وضعیّت پریشان مرغ و خروس ها عصبانی شد. چشم غُرّه ا ی به من رفت. از چشمانش خواندم که می خواهد تنبیهم کند. با یک ترکه نازکِ درخت انار، افتاد دنبالم. بدون معطّلی پا گذاشتم به فرار و از خانة او به سمت کوچه آمدم و از آنجا دور شدم. مقداری از راه را آمد، امّا خسته شد و ایستاد.
به خاطر همین اتفّاق، وقتی به خانه آمدم به مادرم گفتم که دیگر نمی خواهم به ملّا بروم. واقعاً از تنبیه شدن می ترسیدم و از کتک خوردن بیشتر. از آن مدّت کم همین قدر یادم هست که ملّای ما از اهالی محل بود. به خانه اش می رفتیم و خیلی منظّم و دایره وار می نشستیم. او هم از حروف الفبای عربی شروع می کرد. با روش خاصّی که در قدیم برای تعلیم قرآن به کار می بردند، صداها را به شاگردان یاد می داد. بعد هم با هِجی کردن کلمات، خواندن قرآن را برای شاگردانش آسان می کرد. ادامه یادگرفتن قرآن برای من به فرصت هایی محدود شد که تابستان ها و در بین سال های رفتن به دبستان برایم وجود داشت.