امتیاز
5 / 3.3
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
75,900

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب از عشق تا دیوانگی راهی نیست

کتاب از عشق تا دیوانگی راهی نیست اثر مهرنوش صفایی رمان عاشقانه ای است که در آن پزشکی که گواهی فوت بیماری را صادر می کند، عاشق همسر او می شود... هیچ فاصله ایی بین عشق و شیدایی نیست. این کتاب توسط انتشارات نسل نواندیش منتشر شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.

از عشق تا دیوانگی راهی نیست. این را آن زمان فهمیدم که به عشق تو تا مرز دیوانگی یک نفس دویدم. بی نهایت راه پیش پایم بود اما من به هوای تو پا به جاده سخت ترین گذاشتم. شکوه ای نیست و گله ای که هنوز هم فکر می کنم وقتی عاشق نیستم شکلی از فاجعه ام... خوب من کاش تا همیشه تا آخرین نفس عاشفت بمانم آن وقت دنیایی متبرک می شود از نبوغی که حاصل دیوانگی من است! راستی چه کسی گفته بود عشق عین دیوانگی است؟! من عشق را پیله ای دیدم که در آن از نو متولد شدم کاش همیشه عاشق باشیم و دیوانه شاید به محک عشق جوهرمان آشکار شود.

گزیده کتاب از عشق تا دیوانگی راهی نیست

هنوز دخترک در را کاملاً باز نکرده بود که زن میانسالی شیون کنان در را هول داد و رو به دخترک فریاد زد: «بی غیرت، بی شرف، حرام لقمه… زندگی و آبرویش را تباه کردی بس نبود که جانش را هم گرفتی؟! کم زیر بال و پرت را گرفت و به تو محبت کرد که نگذاشتی این آخر عمری با عزت و آبرو زندگی کند و روسیاه عام و خاصش کردی؟! بدبخت، این پیرمرد مردنی با چراغ عمری که داشت سوسو می زد ارزشش را داشت که خانه خرابش کنی و روی زندگی اش چادر بزنی؟! حالا من با چه رویی این جنازه را برگردانم وسط فامیلم و چطور توی مجلس ختمش گریه کنم و آه و نالهٔ بیوه گی سر بگیرم؟! تو یک الف بچهٔ شیطان صفتِ نفهم، آخر عمری و سر پیری آبروی من و این پیرمرد را بردی و فکر حرف و حدیث مردم را نکردی، حالا من چه کار کنم با این جنازه و چه کار کنم با این آبروریزی؟!»

دخترک که حالا کنار زن میانسال ایستاده بود معصومانه گفت: «به خدا تقصیر من نبود… این تصمیم خود حاج فتح الله بود.» زن با کف دست چنان محکم کوبید به تختِ سینهٔ دخترک که طفل معصوم مثل پر کاه پرت شد وسط زمین و چادر از سرش افتاد.

منیره خانم لگدی به پای دخترک زد و گفت: «این تصمیم خود حاج فتح الله نبود نقشهٔ زیرکانهٔ تو بود. دیدی بوی پول می دهد نقشه کشیدی آویزانش شوی بلکه به نون و نوایی برسی غافل از این که بوی کباب نبود، بوی خر داغ کرده بود. حالا هم یقین چیزخورش کرده ای تا بلکه به ارث و میراثش برسی غافل از این که تو یک زن صیغه ای هستی و حتی یک شاهی… حتی یک شاهی سیاه هم از این مرد ارث نمی بری.» دخترک به زحمت از روی زمین بلند شد و چادر را دوباره روی سرش کشید.

زن ادامه داد: «در ضمن، فقط تا فردا، فقط تا فردا صبح وقت داری جول و پلاست را جمع کنی و شرّت را از این خانه و از وسط زندگی من جمع کنی. شنیدی که چی گفتم، فقط تا فردا صبح و وای به حالت اگر امروز، فردا شود و من بیایم و ببینم که تو هنوز این جایی، آن وقت با مأمور و پلیس آوار می شوم سر تو و به جرم دزدی و تجاوز به حریم خانه ام می اندازمت توی هلفدونی و می گذارم آن قدر آن جا بمانی تا بپوسی، خدا را چه دیدی، بلکه هم آدم شدی!»

صفحات کتاب :
317
کنگره :
PIR8134‭ /ف3456‭‬‏‫‭‮الف‬4 1392
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
3031731
شابک :
978-964-236-504-3‬‬‬
سال نشر :
1392

کتاب های مشابه از عشق تا دیوانگی راهی نیست