کراماتی از مهدی موعود (عج) به ما یادآور میشود که امام زمان موجود ما، همواره به یاد شیعیان خود هست.و ای کاش شیعیان هم گاهی به یاد او بودند. هر چند بیش از هزار سال از دین امام و حجت خدا بر زمین محروم هستیم.ولی هرگز از عنایت و مهربانی آن پیشوای دلسوز بی بهره نبودهایم. با خواندن حکایتهای کتاب «کراماتی از مهدی موعود» با اشک شوق جلوههای مهربانی آن حضرت به پیروان خودش را به نظاره مینشینیم. ای کاش بیش از آرزوی دیدار آن حضرت،تلاشی برای سربازی بهتر آن حضرت داشتیم و گامی برای آمدنش برمیداشتیم.و شاید تو در این راه بهتر از من عمل کردهای و از کوشش خود خرسند باشی.خوشا به حالت. با خواندن این کتاب غبار شرمندگی گذشته را با اشکهایم شستشو دادم.به آینده و آمدن نجات بخش انسانهای آزاده امیدوار شدم.اراده کردم من هم برای آمدن منجی بشریت گامی بردارم.
عرض کردم: «آقا جان! صاحبالامر کیست؟» فرمود: «پرده را کنار بزن! » وقتی پرده را کنار زدم، پسر بچّهای به سوی ما آمد که پیشانیاش گشاده و چهرهاش سپید و چشمانش درخشان بود و کف دستها و زانوهایش پر و محکم، و یک خال بر گونهٔ راست داشت و موی سرش کوتاه بود. امام حسن عسگری (ع) او را روی زانو نشاند و فرمود: «صاحبالامر شما این است. » سپس برخاست و به او فرمود: «فرزندم! تا وقت معلوم برو داخل. » او هم داخل خانه رفت، در حالی که چشمهایم او را بدرقه میکرد.