کتاب صوتی کلید طلایی اثر روبرتو آلیاگا، درباره ی سه موش کوچولو و بازیگوش است که با هم برادر بودند و بعد از اینکه صورتشان را شستند و صبحانه شان را خوردند تصمیم گرفتند دنبال ماجراجویی بروند.
در بخشی از کتاب صوتی کلید طلایی می شنویم:
هر سه خوشحال و خندان بودند! برادرِ بزرگ تر گفت:«من می خوام برم و سیب پیدا کنم»
برادرِ وسطی گفت:«من می خوام برم و دنبالِ گل هایِ قرمز بگردم»
برادرِ کوچیک تر گفت: «من اون تیکه ی کوچولوی خورشید می خوام که روی زمین افتاده!»
اون درست می گفت! اون گوشه یک چیز براق و نورانی افتاده بود؛ اما اون تیکه ای از خورشید نبود، یک کلید بود! ولی اون چه چیزی رو می تونست باز کنه؟