«وقتی قرار شد بمانی» کتابی است در ژانر دفاع مقدس و با محوریت زندگی زهرا توکلی، همسر سردار مجتبی عسگری، در حقیقت نویسنده در این اثر با رفتوبرگشت به زمان گذشته و حال، با زاویه دید دانای کل، به روایت زندگی عاشقانه یک همسر جانباز از دوران کودکی تا میانسالی پرداخته است. تلاش نویسنده بر این بوده با ارائه تصویری از یک زن اصیل ایرانی، تمامی زوایای حاشیهای و متنی هشت سال دفاع مقدس را در اختیار خواننده قرار دهد و تا حد ممکن، سختیهای گوناگون زندگی یک همسر جانباز را به زبانی ساده و روان در بین نسل بعد از جنگ منعکس کند. این اثر داستانی که اولین اثر آزاده جهاناحمدی در حوزه دفاع مقدس است، در نشر مهرستان به چاپ رسیده است. نویسنده در متن کتاب «وقتی قرار شد بمانی»، کوشیده است زندگی زنی را به نمایش بگذارد که زندگیاش معنادار است و میتواند بهعنوان الگو به جامعۀ مخاطب خود معرفی شود. زهرا توکلی از آن زنهایی است که در زندگی، وقتی قرار شد بماند، تا انتها ماند.
آزاده جهاناحمدی نویسنده این اثر اعتقاد دارد که مهمترین پیام این کتاب، به رسمیت شناختن و محترم شدن امری به اسم زندگی است، کلا روند زیست خانم توکلی به ما میگوید که زندگی امر محترمی است و باید آن را به رسمیت بشناسیم. وقتی میگوییم زندگی؛ یعنی فراز و نشیب، بیماری، بیپولی، جراحت، دوری، خوشی و ناخوشی، مرگ و تولد، ازدواج و همه اینها میشود زندگی و انسان در بستر زندگی است که پیش میرود. «وقتی قرار شد بمانی» دارد این بستر از زندگی را اولاً تعریف میکند، دوماً محترم میشمارد و سوماً به رسمیت میشناسد و یک نگاه آرمانی دور از واقع نسبت به آن ندارد و به نظرم مهمترین پیام این اثر است.
راننده آژانس پک اخر را به سیگار زد و تهش را زیر پا انداخت و له کرد.
- حاج خانم، زیاد نگفتم خداوکیلی، راهها خرابه. سیل، جاده باقی نذاشته، بدبختی ما تمومی نداره.
زهرا به قدر دقیقهای تامل کرد و گفت: باشه! فقط تو مسیر، کنار یک خودپرداز نگهدارین که پول بگیرم.
راننده آژانس چشمی گفت و به دو رفت داخل آژانس. وقت بیرون آمدن گفت: «حاج خانم، مشخصاتتون رو بفرمایین ثبت کنیم.»
و حالا یک ساعتی بود که در جاده میرفتند. رفتن برای دستگیری و یاری، اتفاق جدیدی برایش نبود. شیشه ماشین را پایین کشید. باد گرم و بوی ماهی گندیده و ماندگی آب ریخت داخل ماشین، سرش را تکیه داد به چهارچوب شیشه، چشمهایش سنگین شدند. لبه چادر کرپ در رقص باد، نرم و مادرانه صورتش را نوازش می داد...