امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
25,000
خرید
75,000
10%
67,500

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب خانه‌ ای برای همه

کتاب «خانه‌ای برای همه»؛ خاطرات و روایت زندگی منصوره مقدسیان، به قلم مرضیه ذاکری و توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شده است.

بعد از انتشار کتاب «خانم مربی»، روایت زندگی خانم سعیده صدیق‌‏زاده توسط انتشارات راه‌یار، مخاطبان از بخش‌هایی از کتاب استقبال کردند که راوی بسیار تحت‌تأثیر تربیت مادرش بوده است. مادر ایشان، خانم منصوره مقدسیان را بعد از چاپ این کتاب پیدا کردیم. «خانه‌ای برای همه» حاصل روایت فرزندان، نوه‌ها، شاگردان، آشنایان و همسایه‌های منصوره مقدسیان است، وی از از زنان فعال اجتماعی و تربیتی در مشهد است.

منصوره مقدسیان در ظاهر کار خاصی نمی‌کند، اما ظرافت‌های درک او از دیگران، باعث شده ظرفیت آدم‌ها را خوب بشناسد و متناسب با هر کدام جوری دستگیری کند. این‌ها به این معنی نیست که کار او نمونه‌ای بی‌نقص است و مو لای درز کارش نمی‌رود؛ این‌ها به این معناست که چقدر وقتی مادری بخواهد مادری کند، می‌تواند رهبری اجتماعی بکند و پیوندهای اجتماعی را تقویت کند و چقدر از این دست مادرها دوروبرمان داریم. این آدم‌ها نمونه‌های خوبی هستند که سر دست بگیریمشان و وقتی می‌خواهیم از سبک زندگی سخن بگوییم، برای عینی‌شدن صحبت‌هایمان و برای نشان‌دادن شدنی‌بودن این سبک از زندگی معرفی‌شان کنیم. فقط کعبه نیست که خدا در قرآن آن را خانه مردم نامیده یا فقط درِ خانه ائمه (ع) روی همه مردم و همه بی‌پناهان باز نبوده است، این چیزها می‌شود در دنیای آدم‌های معمولی هم اتفاق بیفتد. داستان خانه خانم منصوره مقدسیان در این کتاب، از این دست خانه‌هاست که خانه‌اش شده «خانه‌ای برای همه». در این کتاب، قرار است از نگاه فرزندان و نوه‌ها و آشنایان، زندگی یک زنِ متدین و اصطلاحاً سنتی و خانه‌دار را مرور کنیم که فراتر از زمانه خود تحصیل‌کرده است و ذیل تفکر، تدین و جستجوگری خود، به سبک ویژه‌ای از زیستن رسیده است.

گزیده کتاب خانه‌ ای برای همه

یک سال همه خواهر و برادرها با هم برنامه‌ریزی کردیم برویم مسافرت. با اصرار زیاد مادر را هم راضی کردیم همراهمان بیاید. روز حرکت وقتی مادر وسایلش را آورد که توی ماشین بگذارد، صندوق عقب ماشینم از وسایل مادرجان پر شد. لباس و کفش و مهر و تسبیح و کلی چیزهای دیگر. پرسیدم:«مادر جان، این همه وسایل می‌خوای چی کار؟» گفت: «مادر، این‌ها که همه‌ش مال من نیست. همه‌شون صاحب دارن. وقتی خدا به آدم حال خوشی نصیب می‌کنه، باید به فکر خوش‌حال کردن دیگران هم باشه.»

تمام طول سفر هرکجا توقفی می‌کردیم، یک تکه از آن وسایل کم می‌شد؛ توی جاده، جنگل، کنار دریا. جلوی هر نمازخانه و مسجدی که می‌ایستادیم، اولین کارش این بود که مهرهای سیاه و کثیف را جمع کند و به جایش چند بسته مهر تمیز بگذارد. بعد می‌رفت سراغ کسی که مسئول نظافت دستشویی‌ها بود. تشکر می‌کرد و بهشان هدیه‌ای می‌داد.
توی راه برگشت، آخرین جایی که توقف کردیم، پارک باباامان بود. غروب بود و نزدیک اذان مغرب. همراه مادر رفتیم که نماز بخوانیم. خیلی طول کشید تا مادرجان آمد. یک‌راست رفت سر صندوق‌عقب، ولی دیگر چیزی توی صندوق نبود. کمی رفت توی فکر و بعد دوباره رفت سمت نمازخانه. از دور که برمی‌گشت، دیدم یک طرف چادرش را بلندتر کرده و انداخته روی پاهایش. نزدیک‌تر که شد، متوجه شدم پابرهنه است. گفت: «کفش‌هامو دادم به اون خانمی که توالت‌ها را تمیز می‌کرد. طفلکی خیلی زحمت می‌کشید، ولی من چیزی نداشتم بهش بدم.» گفتم: «خوب می‌گفتین من بهش پول می‌دادم.» گفت:« نه مادر، کفش بیشتر به دردش می‌خوره. تا مشهد دیگه راهی نیست. من هم که توی ماشین می‌شینم. دیگه کفش لازم ندارم.»

صفحات کتاب :
216
کنگره :
‏‫‬‭‬‮‭PN۴۳۹۰
دیویی :
‏‫‬‭‬‮‭۸۰۸/۰۶۶۹۲
کتابشناسی ملی :
8855808
شابک :
978-622-7629-58-3
سال نشر :
1401

کتاب های مشابه خانه ای برای همه