داستانی است که در بخشی از آن می خوانیم
کتابخانه زیادی ساکت است و مگس هم پر نمیزند؛ آنقدر ساکت که فکر کردم شاید خانم کتابدار؛ یعنی خانم برنجی هم جمع کرده و رفت ه؛ ولی وقتی سرم را برگرداندم او را میبینم که مثل همیشه سرش توی لپتاپ است و دارد سخت کار میکند.
دارم کتاب اژدها را میخوانم که ناگهان صدای زنگ توی کتابخانه میپیچد. با اینکه صدایش شبیه ناقوس کلیسا است؛ ولی باز هم زنگ است