کتاب حاضر اقتباسی است از خاطرات « شهید حمید رضا شفیع نادری » که در گرامی داشت یاد او و تکریم همه حماسه سازان به نگارش درآمده است.
سرم رو برگردوندم. سیاهی تانک داشت لحظه به لحظه به من نزدیکتر می شد. فرصت زیادی نبود. باید زودتر تصمیم میگرفتم. گلوله دوشکا خورده بود به پام. بستهای که فشنگها را توش جا داده بودم خرد شده بود. خونریزی رمقی برایم نگذاشته بود. نمیتونستم خودم را تکون بدم. پام به شدت درد میکرد. دوباره نگاه کردم به عقب. تانک چند قدمی من بود. همه چیز را زیر شنیهاش له میکرد و جلو می اومد.