کتاب بره ناقلا خاطرات طنز 30 آزاده یزدی است.می گن اسارت طعمش تلخه، جنسش زجره، طنزش کجا بود؟ به قول یکی از دوستان یزدی: «مَگَه مِشَه؟! یا نمِشَه!! »؛ برّۀ ناقلا مگه به اردوگاههای عراق هم رفته؟ شیطون زشت و ناقلا که دُمی داره به این هوا، نقشش تو اسارت چی بوده که خاطرۀ طنز بسازه؟ خلاصه از همین حرفا که شاید به ذهن بعضیا بیاد.ما اومدیم اینجا که بگیم هم میشه و هم داریم و چندتا از این خاطرات رو بذاریم جلوی چشمتون که بخونید.
یک روز که نوبت نگهبانی مصطفی بود، از بیرون و در راهرویی که قدم میزد، پنجرهها را یکی یکی طی میکرد و پیش میآمد. خلق و خویش بیشتر اوقات تلخ و تند بود و تلاش میکرد با بهانهگیری از بچّه ها و آزار و اذیت آنها، وقت نگهبانیاش را پر کند. اینطور دیگر حوصلهاش سر نمیرفت. در حقیقت ناراحتی ما مایۀ خوشحالی و کیف مصطفی بود. هیچکدام از ما وقت نگهبانی او دل توی دلمان نبود که الآن ممکن است گیر بدهد و بلایی سرمان بیاورد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار عالی. خاطرات کوتاه و خواندنی. پیشنهاد می کنم شما هم بخوانید....