نمایشنامه کوتاه با موضوعیت دفاع مقدس و جانبازان جنگ تحمیلی
شخصیتها: نرگس:24ساله
عصمت:45ساله
جواد:50ساله
داوود:18ساله
جعفری:30ساله
راهنما:30ساله
گردشگر آلمانی
صحنهاول:
{اتاق بزرگ یک خانهی قدیمی که در آن وسایل قدیمی و عتیقه خودی نشان میدهند. عصمت و دخترش نرگس در حال آوردن تختخواب هستند.}
نرگس: مادر نمیشد تختو تو همون اتاق بذاریم؟ بابا همونجا میخوابید براش بهترم بود. سر و صدا کمتر بود.
عصمت: مگه حرف حالیشه؟ گفتمش! مِگه: اتاق بزرگه بوی بابامو میده.
نرگس: چه بویی؟ وسایل عتیقه باید چشم داشته باشی ببینی که اونم..
عصمت: اونوقتی که چشم داشت خیلی منبع اخلاق بود؛ حالا که دیه چشمم نداره.
نرگس: ببین چکار سر من میارد؟ اتاق به این مرتبی! این تختو گذاشتِم اینجا حال آدم بهم میخوره؛ منِ احمقو بگو میخواستم جواز بومگردی بگیرم. توریست بیارم اینجا رو ببینه!