مستند داستانی از زندگی بانو فاطمه همایون مقدم ، مادر شهید ناصر عبدالی و همچنین نماینده دوره چهارم مجلس شورای اسلامی
کسی که دل کرمعلی را آشوب کرده، فاطمه، دختر اول شیخسقاست. دلش جا مانده بودقصه عاشقی بود و والسلام. نمیتوانست بگذرد. اصلاپیش دختری که یک روز عصر برای خریدن قرقرهای به رنگ چشمانش به خرازی او آمده بود. فرقی نمیکرد فاطمه دختر شیخسقا کارمند رتبه بالای دارایی باشد، یا هر چقدر هم فاصله باشد بین آقبابا و شیخسقا، دل کرمعلی رفته بود که رفته بود. هر چه جواب «نه» شنید، ناامید نشد که نشد. بألاخره آنقدر رفت و برگشت تا شیخسقا راضی شد، بیایند خواستگاری. دست خودش نبود که این روزها در قاب صحنه سحرانگیز جادوی چشمان این دختر اسیر شده بود. شاید همین جذبه فاطمه را کشاند سمت رختخوابی که دو اتاق را از هم جدا میکرد. دل بدهد شاید به گوشش برسد چه میگویند و میشنوند. تکیه داده بود به در شیشهای که دو اتاق را از هم جدا میکرد. از بخت بد، رختخوابی که پشت در چیده بودند ولو شد وسط اتاق و فاطمه مثل موج رها شد کف آن. حالا کرمعلی نمیدانست از ذوقش بخندد یا خجالت بکشد.