کتاب 12 گام تا شادی بیکران نوشته ی محمد سیدا، تجربه ی شادی در دنیای درون و بیرون را با روش های ساده و کاربردی به شما می آموزد.
شادمانی، گنجی است که در اعماق زمان دفن شده است. چشمه ای است که هر چه بیشتر از آن آب بردارید، زلال تر می شود. آفتابی است که انوارش ابدی است و همیشه، حتی در تاریک ترین شب های زندگی، می تابد. شادمانی را در آسمان و زمین، مشرق و مغرب، در دست بیگانگان و آشنایان جستجو نکنید. شادی در درون خود شماست.
برای به دست آوردن شادی، معمولاً دست به هر کاری می زنیم ولی کمتر آن را به دست می آوریم، چرا؟ چون از معنای واقعی آن آگاه نیستیم. شادی، امری درونی و شخصی است. مسئله ای که باعث خوشحالی یک فرد می شود، ممکن است در دیگری هیچ احساسی را بیدار نکند یا حتی در برخی موارد باعث ناراحتی او شود. طریقۀ درک شادی و ابراز آن در افراد متفاوت است؛ اما در این تفاوت ها، یک عامل مشترک وجود دارد و آن هم «احساس رضایت و خشنودی» است.
اگر در زمان رضایت، به لحظه لحظۀ آن توجه کنید، شادمانی را نیز به طور کامل جذب خواهید کرد؛ ولی اگر به سرعت از کنار آن بگذرید و به خود اجازه ندهید که طعم شادی را مزمزه کنید، کمبود آن را حس خواهید کرد. هنگامی که از مسئله ای خشنود می شوید، کمی صبر کنید و بگذارید شادی مثل طعم شیرینی در رگ هایتان جاری شود و تک تک سلول ها و اندام هایتان را سرشار از لذت کند. فراموش نکنید که هرگز زندگی شما کامل نخواهد شد، مگر اینکه در زمان حال و شرایط موجود احساس شادی کنید. فردا شاید مثل امروز باشد و فرداها تبدیل به امروزها می شوند و شما باز هم از زندگی بهره ای نبرده اید. آنچه لازم است، از گذشته بیاموزید و آن را به حال خود رها کنید. از شکست ها و ناکامی ها گردنبند نسازید، زیرا سنگینی آن باعث می شود سرتان همیشه خم باشد و چشمانتان به جای آسمان، زمین را ببیند.
جملات برگزیدۀ کتاب 12 گام تا شادی بیکران:
- شما نقاش زندگی خودتان هستید، آن را تیره نقاشی نکنید.
- لبخندی که شما بر لب دارید، باعث شادی دیگران هم می شود.
- به دنبال آینده ندوید، چرا که همیشه یک قدم از شما جلوتر است.
- افراد موفق، راه اشتباه را به منزلۀ تجربه ای ارزشمند قلمداد می کنند.
- کسی که بتواند خود و دیگران را ببخشد، شادمانی جاودانه را لمس خواهد کرد.
در بخشی از کتاب 12 گام تا شادی بیکران می خوانیم:
شغل شما، نمونۀ بارزی از خود شماست. اگر نتوانید شغل تان را دوست داشته باشید، هشت ساعت از شبانه روز را دور ریخته اید.
سال ها پیش، برای گپ زدن با دوستان دوران جوانی به کافه ای می رفتیم که دو گارسون داشت. یکی از آن ها خنده رو و مهربان و دیگری عبوس و بداخم بود! پیشخدمت مهربان نام اغلب مشتریان کافه را می دانست؛ با آن ها احوالپرسی می کرد؛ آب میوه و کیک ها را به دقت روی میز می چید. گارسون دوم، تقریباً به چهرۀ کسی نگاه نمی کرد؛ هنگامی که آبمیوه را روی میز می گذاشت، نیمی از آن می ریخت.
روزی موقعیتی دست داد تا با آن ها صحبت کنیم. کافه خلوت بود و امکان صحبت کردن وجود داشت. پیشخدمت شاد برای ما توضیح داد: «از کودکی آرزو داشتم در کافه کار کنم و قهوه درست کنم. همیشه جلوی آینه تمرین می کردم و ژست می گرفتم. دوست داشتم با مردم مختلف آشنا شوم و…!»
و راز شادمانی او این بود: «کاری را که دوست داشت، انجام می داد.»
پیشخدمت دوم گفت: «از تمام کارهای دنیا، کاری که همیشه از آن متنفر بودم، همین کار بود. تمام مدت خودم را لعنت می کنم و آرزو می کنم هر چه زودتر از این جا خلاص بشوم.»
معما حل شده بود. بی علاقگی او نسبت به کارش مانع شادی اش می شد و او همواره در حالتی عصبی و پژمرده به سر می برد و طولی نکشید که آن کار را رها کرد.
«اگر کارتان را صرفاً به صورت شغلی اجبارگونه ببینید، مانع کاری می شود که واقعاً دلتان می خواهد انجامش دهید؛ اما اگر آن را رسالت بدانید، بخشی از وجودتان خواهد بود.» «خودتان را دوست بدارید و بدانید که شما را بهترین نقاش دنیا، یعنی خداوند، طراحی کرده است.»
کنگره :
BF575 /ش2س9 1393