فراق از موطن اولیه و فرورفتن در قالب جسمانی، از موضوعات اصلی انسان شناسی است. در میان فرهنگ ها و ادیان مختلف، با وجود تفاوت در بیان داستان هبوط، همگی از جدا ماندن و میل انسان برای بازگشت به خانه سخن گفته اند و به صورت شاملی «بی قراری ها در این عالم را حاصل همین غربت سحرآمیز می دانند».
روایت رجوع ساده است «غریبی بی قرار قصد خانه می کند» اما گویی در میانۀ راه، نقصانی رخ می دهد و درد غربت به رنج سرگشتگی می آلاید و این هابط بی قرار در راه می ماند. به این معنی، هبوط انسان را می توان در دو مرحله دید؛ مرحلۀ نخست همان مأموریت سحرآمیزی است که با فرود آمدن انسان در جهان اصوار آغاز می شود و دومین مرحله «نقصان و اختلالی» است که توانایی بازگشت را هدف می گیرد و این «تن سوار» را «تن انگار» می کند.
نظر به ابعاد نزول در این دو مرحله بیراه نیست؛ اگر فرود آمدن انسان به عالم اصوار و دورشدن از خانه را هبوط اصغر و اختلال در اتصال را هبوط اکبر بنامیم. در واقع انسان که به منظوری به این جهان آمده بود با این نقصان، مسیر بازگشت را گم می کند.
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
این نقصان و «بیماری محبوس کننده» کدام است و چه جنسی دارد که توانسته است این بی قرار خانه را زمین گیر کند؟
فارغ از نام این بیماری، آن چنان که مشخص است، این نقصان «جزیی متصل» را به موجودی مستقل و خودکفا بدل ساخت و از این تبدیل موجودی متولد گشت که چون راه درون را گم کرده بود، با قابلیت های وسیع خود بر جهان بیرون متمرکز گردید و در پی تغییرات ناشی از این جدایی زمان خلق شد؛ خلقتی نامبارک که یک تجربۀ مادی ساده را به جهانی مملو از مرزها و تفاوت های تعیین کننده بدل ساخت. در این میان انسان که هیچگاه رویای سرزمین امن خود را فراموش نکرد، همچون اسیری سرگشته در قالبی مادی، تلاش نمود تا از تمام ظرفیت های خود برای بازسازی رویای شیرین وطن استفاده کند. البته در این راه، او حق جانشینی خدا را بر زمین ادا کرد و آن چنان خداوندوار مفاهیم دیگر سو را خاکی ساخت که در ادامۀ راه، تصور مجعول بودن آن ها برایش دشوار گشت. باور به مصنوعات، این موجود ناهوشیار را هدف آفات بسیاری قرار داد.
ذهن توانمند اما منقطع او که به واسطۀ نقصان، ارتباط خود را از دست داده است در مواجهه با طوفان بی قراری های درون و به منظور تحمل درد جان کاه غربت، به یک مولد آشفتگی تبدیل می شود و به صورت هدفمند، هر لحظه، این مسافر سرگشته را در زمینی ترین حالت خود باز تعریف می کند و مقام او را از یک تجربه کنندۀ افلاکی به موجودی خاکی تنزل می دهد و این دگردیسی عظیم به واسطۀ نقصان در مکانیسمی طبیعی و هدفمند محقق می گردد.
حواس و ادراکات این تجربه کننده که قرار بود در مسیر تعقیب هوشیار لذّات، همچون مرکبی در راه بازگشت به خانه عمل کند، در تصرف ذهن ناهوشیار، به شامۀ پرقدرت موجودی لذّت جو جهت تحصیل لذّات بیشتر و بیشتر تبدیل شد و با این تحول، در پی قطع ارتباط میان راکب و مرکب تمدنی جدید شکل گرفت. تمدنی ناهوشیار که «مصرف لذّات» بیشتر را همچون رسالتی مقدس برای این موجود تازه متولدشده تعریف کرد. در این میان، نقش خاکی انسان به سبب عدم مطابقت با سرشت افلاکی او، هر دم بر آشفتگی درونی او افزود و ذهن مستقل شده در پاسخ به این بحران های تصاعدی، تنها توانست «بر عطش مصرف بیشتر لذّات» بدمد.
این گونه انسان در پی فرار از بی قراری ها و دلتنگی های درون به دام بیماری مصرف ناهوشیار لذّات افتاد. در این مأموریت جدید، حیات او از معنی تهی شد و او با تمام قابلیت های در اختیار، به جستجوی لذّات در هرچیز پرداخت. این تحول عظیم را به صورت مشخص می توان ناشی از یک دگردیسی در سیستم هدفمند پاداش به لذّت ها دانست. حاصل این نقصان در هوشیاری، موجودی شد که از لذّت رفع نیاز استراحت به مصرف ناهوشیار آن و اعتیاد به استراحت یعنی«تنبلی» رسید، از لذّت هدفمند حاصل از رفع گرسنگی، به اطعام ناهوشیار و اعتیاد به خوردن «پرخوری» روی آورد و همچنین این تغییر نامیمون، لذّت جنسی را که مشوقی منطقی بود (در فضای فقدان هوشیاری) به «اعتیاد جنسی» بدل کرد. اما موضوع موردتوجه این است که دامنۀ مصرف ناهوشیار لذّات تنها به انواع حسی و مادی آن محدود نشد و انسان از تعقیب ناهوشیار لذّت ها در حوزه های خیالی، عقلی و معنوی نیز برای فرار از آشفتگی عظیم درونی خود بهره برد و بدین ترتیب «تمدنی جدید بر پایۀ اجبار انسان سرگشته و ناهوشیار» به مصرف لذّت ها به واسطۀ ذهن منقطع شده ظهور کرد.