امتیاز
5 / 3.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
15,000
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
19,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب روشنای خاطره ها

مرتضی سرهنگی در کتاب روشنای خاطره ها در خلال روایت چهل خاطره کوتاه برگزیده از میان کتاب های منتشر شده توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، درباره راوی این داستان ها و نیز موقعیت بازگویی آن و خاطره نگار آن توضیحاتی ارائه کرده است.

سرهنگی در مقدمه خود درباره کتاب روشنای خاطره ها می نویسد: گفتن ندارد؛ ناگزیرم بنویسم. بنویسم همه این سال هایی که روی این صندلی نشسته ام و رفت و آمد خاطره های کوچک و بزرگ را روی میز کارم می بینم، گاهی به یکی شان دل می بندم. غریبه که نیستید، وقتی چشم توی چشم می شویم، نمی توانم بروم به صفحه بعد. تصویر همان چند صفحه را که دلبری کرده است، کنار می گذارم، دوباره و چندباره می خوانمش و یادداشت کوچکی برایش می نویسم.

حالا همه آن خاطره ها را یک جا در این کتاب روشنای خاطره ها می گذارم پیش رویتان، خودش قصه ای است و قصه کوتاهی هم من برایش نوشته ام که می خوانید. غریبه که نیستید، معلوم است دست من به همه خاطره ها نمی رسد. گذر خیلی از خاطره ها هم به مسیر میز کارم نمی خورد و نیامدند. آن هایی را آوردم که با هم بروبیایی داشتیم. با همه این خاطره ها گاهی روزهای تلخ و شیرینی داشتم اما از همه شان لذت بردم.

گزیده کتاب روشنای خاطره ها

با اولین پرواز به دزفول رفتیم. توی باند همة دوستان حسین با لباس نظامی به استقبال ما آمده بودند. همه ناراحت و عبوس بودند و من هم گریه و زاری می کردم.

یکی از خلبان ها، که با حسین دوست بود، جلو آمد و به من دلداری داد و گفت: «خانم لشگری، شما نباید برید خونه. » گفتم: «از تهران اومد هم اینجا که برم خون هم رو ببینم. » علی را از بغلم گرفت و گفت: «باشه. همسرم ناهار آماده کرده، بریم ناهار بخورید، خودم می برمتون. » رفتیم ناهار خوردیم. علی را گذاشتم پیش دوستم، فرح، همسر دوست حسین. با مادرم و شوهرخواهرم و دوست حسین به سمت خانه حرکت کردیم. کلید داشتم. در را باز کردم. اول رفتم توی آشپزخانه. یکی دو تا فنجان چای نصفه و نیمه رها شده بود روی میز.

سال نشر :
1398
صفحات کتاب :
296
تعداد صفحات نسخه دیجیتال :
‏‫‬‮‭301
کنگره :
‏‫‬‮‭DSR1625‏‫‬‮‭/س48چ4 1398
دیویی :
‏‫‬‮‭955/08430922
کتابشناسی ملی :
5617004
شابک :
‏‫‬‮‭978-600-03-2966-2

کتاب های مشابه روشنای خاطره ها