بک بعد از مرتب کردن روبدوشامبرش از حمام بیرون آمد، دستی به موهای نمدارش کشید و نگاهی گذرا به ساعت انداخت. بعد آهسته به سمت میز صبحانه که باسلیقه ی تمامِ خاتون آماده شده بود رفت.
خاتون با لبخند همیشگی درحالی که قوری چای به دست نزدیک میشد گفت: عافیت باشه.. بابک با محبت گفت:ممنونم
در همین حین صدای زنگ تلفن توجه آنها را بخود جلب کرد. بابک با دیدن نام پویا روی صفحه گوشی لبخند زنان جواب داد : بله بفرمائید!
- سلام آقای وکیل
- بَه سلام پسر گلم! چه صبح قشنگی که با صدای تو شروع میشه.. خوبی؟
پویا گفت: مرسی لطف داری بابا، خوبی؟ مزاحمت که نشدم؟
- نه پسرم تو و مزاحمت؟ چه خبر!
- سلامتی، دلم خواست اولین نفری باشم که تولدت رو تبریک میگه! بابک که کمی غافلگیر شده بود لبخند زنان گفت : اوووه ممنونم عزیزم...
کنگره :
PIR۸۳۵۴ /ل۸۸۱۵ر۹ ۱۳۹۷
شابک :
978-622-6237-03-1