خاطرات سکینه محمدی
دورتادورم نور شیری رنگ بود در فضا معلق بودم - ایستاده بودم - در ذهنم تصویر زنی سر تا پا پوشیده را دیدم - دستش را گذاشت روی شانه هایم و فشار داد - یک باره تمام راهی را که رفته بودم با سرعتی غیر قابل تصور برگشتم و محکم خوردم زمین - در همان لحظه صداهایی شنیدم:«زنده شد، زنده شد ... خدا رو شکر، سکینه نفس کشید ... »
کنگره :
DSR۱۶۲۸/م۳ک۲ ۱۳۹۶
دیویی :
۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲۲
شابک :
978-600-03-1710-2