وسط می دانم ایستاده، خسته و بی حرکت و باد سردی باران پاییزی را از روی سنگ فرش زمین جمع می کند و می آورد و می چپاند زیر پالتوم.
تمام استخوان هایم می لرزد دیگر چیزی جز استخوان هایم باقی نمانده که سرما آن ها را بگزد و یک چشم که بتوانم دنیای اطرافم را ببینم...
نظر دیگران //= $contentName ?>
تروخدا اون بنده خدایی که کتاب و گوینده هارو معرفی میکنه عوض کنین اصلا صداش حس کتاب خوندنو میگیره...