امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
22,500
خرید
75,000
5%
71,250
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب مقام محمود

اواسط تابستان۱۳۹۹، در خانه نشسته بودم که رفقای حسینیۀ هنر سبزوار زنگ زدند. حال واحوال پرسیدند و گفتند هروقت فرصت کردی و کاری نزدیکی‌های حسینیۀ هنر داشتی، بیا حسینیه و سری به ما بزن. فهمیدم کارم دارند. یک سالی می‌شد که گرفتاری‌ها اجازه نداده بود بروم پیش بچه‌ها و دلم برای دوستان تنگ شده بود. گوشی را که گذاشتم، برنامۀ فردایم را طوری چیدم که بروم حسینیه و رفتم.

نیم ساعتی طول کشید سلام و احوالپرسی با رفقا. بعدش که هرکدامشان رفتند سر کارهایشان و لپ‌تاپ‌هایشان، با دو نفر از بچه‌ها نشستیم سر صحبت، دو نفری که در نظر داشتند نوشتن کتابی را به من بسپارند. کتاب دربارۀ شهیدی بود از شهر خودم سبزوار شهید محمود بیاری. اسمش را که گفتند، نشناختم و چقدر شرمندگی دارد نشناختن بزرگان. به هر حال، توضیحاتی دادند و گفتندحدود پنجاه ساعت مصاحبه از خانواده، نزدیکان و دوستان شهید به علاوه تعداد زیادی اسناد گردآوری کرده‌ایم و اینکه همه این‌ها را به تو می2دهیم تا کار را شروع کنی. همۀ اطلاعات را گرفتم و کار را شروع کردم. نکته‌ای هم اضافه کردند که زودتر بنویس و جمعش کن. گفتند مادر شهید دوست دارد کتاب پسرش را ببیند. خیلی خوش حال شدم و قربان صدقۀ خدا رفتم که این توفیق را به من داد. اواخر نوشتن کتاب بودم که صبح جمعه‌ای پیامکی آمد و کامم را تلخ کرد. مادر شهید بیاری به خاطر کرونا از دار دنیا رفته بود. کتاب پسرش را ندید و رفت.

گزیده کتاب مقام محمود

چادرم را روی سرم کشیدم، بقیۀ زن‌ها هم همین طور. کم کم صدای همه‌مان به گریه بلند شد. مطمئن بودم همۀ گریه‌کنان دارند مثل من زیر چادرهایشان ریزریز می‌خندند!
کار همیشگیِ محمود بود و کار همیشگیِ ما. هروقت ما زن‌های همسایه، همراه دوست و آشناهای مادر محمود به خانه‌شان می‌رفتیم، فرصت را غنیمت می‌دانست. با آنکه دوسه سال بیشتر نداشت، با تشکچه و بالش برای خودش منبر درست می‌کرد و چادر مشکی مادرش را روی شانه‌اش می‌کشید. بعد به یکی از بزرگ‌ترها می‌گفت با روسری یا شالی عمامه برایش درست کنند و به منبر می‌رفت برای سخنرانی.

اوایل که می‌دید ساکتیم، دست هایش را بالا و پایین می‌آورد و پشت سرهم می‌گفت گریه کنید. گریه کنید.
بعد از چند دفعه، گوشی دستمان آمد. سریع خودمان را به گریه می‌زدیم و شانه‌هایمان را بالا و پایین می‌دادیم که یعنی گریه کردنمان خیلی شدید است. برای اینکه مبادا وسط ماجرا لو برویم، با چادر روی صورتمان را هم می‌گرفتیم و تمام. فقط خدا می‌داند در آن مراسم‌ها چقدر می‌خندیدیم.

صفحات کتاب :
232
کنگره :
۱۶۲۶‬‬‬‬DSR
دیویی :
0843092 / 955 ‏
کتابشناسی ملی :
۹۰۹۶۳۲۰‬‬‬‬
شابک :
9786229554913
سال نشر :
1401

کتاب های مشابه مقام محمود