سال ۱۳۹۸ تازه شروع شده بود که سیل به چند استان کشور، از جمله مناطقی از خوزستان زد و زندگی مردم آنجا را زیرورو کرد. تعدادی از هموطنان ما متأسفانه جان باختند و عده زیادی هم، کمتر یا بیشتر از آن آسیب دیدند. روزهای سختی برای اهالی مناطق سیلزده بود. ناامیدی بر زندگیشان سایه انداخته و مشکلات از حد تحملشان فراتر رفته بود. البته، این بار هم، چنانکه رسم و سنت مردم ماست، صبورانه مشکلات را تحمل کردند.
آن روزها با همه تلخیهایش گذشت و به پایان رسید. اما خاطرات و حواشی زیادی از آن به جای ماند. یکی از آن حواشی و خاطرات این بود که در بحبوحه اخبار مرتبط با سیل خوزستان، خبر رسید که حاج قاسم سلیمانی هم آنجاست و برای تدبیر بحران و تقویت روحیه آسیبدیدگان، به میان مردم سیلزده رفته است.
کتاب سیل و سردار تأملی از جنس خاطرات شفاهی درباره همین کار ستودنی حاجقاسم است. هفتاد خاطره در این کتاب نهچندان حجیم درباره حاجقاسم سلیمانی وجود دارد و از زبان کسانی روایت میشود که در این تجربه جالب و قابلتأمل – یا حداقل گوشهای از آن – شریک بودند. خاطرات بسیار کوتاه هستند. بلندترینشان به سه صفحه نمیرسد. اگر نه همه، که بیشترشان خواندنیاند و نکات جالبی هم در خود دارند.
این کتاب به ماجرایی در فروردین ۱۳۹۸ اشاره دارد، اما به دل تاریخ و سنت خوزستان میرود و زندگی بخشی از مردم آن استان، با همه عمق و زیباییاش را نشانمان میدهد. بارها به جنگ تحمیلی، که بعثیها آغازش کرده بودند، نیز اشاره میشود. چه آنکه خوزستان، نخستین جایی بود که زخمهای تجاوز دشمن به آن وارد شد. ناگفته نماند که در این سفر، ابومهدی المهندس نیز شهید سلیمانی را همراهی میکرد و با او در این تجربه شریک بود.
کتاب سیل و سردار کتابی درباره شهید سلیمانی است. درباره فرماندهی که میدانست، باید کجا باشد. میدانست این «بودن» کجا ضرورت دارد و کدام میدان برای انجام تکلیف در اولویت است. به تعبیری کسی که به مقوله نظامی از منظر بشردوستی مینگرد ، پس حتماً برای حوادثی همچون سیل و زلزله نیز نمیتواند بیتفاوت باشد و ناآرامی انسانها و جانهای خسته برای او نیز ناگوار است و این ویژگی هم در زلزله هولناک بم و هم در سیل مهیب خوزستان، بیش از پیش در حاجقاسم سلیمانی نمایان شد. آن منطقی که او را در دهه شصت شمسی به جبهههای نبرد حق علیه رژیم باطل بعث و در دهه نود به مبارزه علیه داعش کشاند، همان انگیزه او را در دهه هشتاد در میان زلزلهزدگان بم و نهایتاً در سال ۱۳۹۸ به میان سیلزدگان خوزستانی آورد تا ضمن همدردی با مردم، برای کاهش آلام متأثرین از آن سیل کمنظیر قرن، به چارهاندیشی بپردازد.
صبح رفتم فرودگاه استقبالش. با همان لباس رزم خودش آمد. در آغوشش گرفتم. طبق روال، هر مسئولی که میآمد، میرفت استانداری یا مکانهای رسمی. حاجقاسم گفت: «بریم سمت جاهای سیلزده.» از همان فرودگاه مستقیم رفتیم به طرف شادگان. توی جاده، عدهای از مردم فهمیدند که مسئولی در این ماشین است. جوانی آمد جلوی راهمان را گرفت. رگ گردنش از عصبانیت ورم کرده بود. با لهجۀ عربی داد زد: «این آبها رو شما تو منطقه رها کردین که ما گرفتار بشیم.» حاجقاسم قبل از این که تیم حفاظت بخواهد حرفی بزنند، از ماشین پیاده شد و رفت سمت جوان. جوان تازه فهمید مخاطبش چه کسی است.
حاجقاسم با طمأنینه جواب داد: « بابا به خدا قسم ما این آب رو رها نکردیم، این آب یک متر و دو متر و سه متر نیست که، پنجاه میلیارد متر مکعب آب اومده...» و دست جوان را گرفت و صحبت را ادامه داد. صحبتشان خیلی طول کشید. حاجقاسم بیخیال صحبت نمیشد. نه توجّهی به اصرارهای من داشت، نه هشدارهای تیم محافظت. حدود چهل دقیقه برای جوان صحبت کرد. بعد از چهل دقیقه، جوان گلایهای نداشت و آرام به حرفهای حاجقاسم گوش میداد.