سوم مهر ١٣٥٩ اسیر شدم، روز چهارم جنگِ رسمی بود. جمعیِ گردان ٣١ پایگاه همدان بودم. صبح رفته بودم مأموریتی برگشته بودم نشسته بودم توی بوفه گردان صبحانه می خوردم. ساعت تقریباً ٨:٣٠ - ٩ بود. خلبان علی بصیرت آمد توی بوفه و یک راست آمد سرِ میزم و گفت:« اگر می شود، می خواهم با شما پروازی انجام بدهم.»
گفتم: «امروز پرواز کرده ام، باید بروم برای استراحت. شاید بعد از ظهر بتوانم بیایم.» برگه مأموریتی داد دستم.
گفتند سه چهار نفر این مأموریت را رد کرده اند. با هر کسی صحبت کردم گفت مطمئن ترین تو هستی.
عراقی ها در منطقه هدف موشک هایی کار گذاشته بودند که هر هواپیمایی می رفت روی هدف، زدنش تقریباً صددرصد بود. همان روز یکی دو هواپیما را هم زده بودند...
کنگره :
DSR۱۶۲۶ /ص۹ف۹ ۱۳۹۶
شابک :
978-600-03-1715-7