کتاب مهتاب سوزان اثر مالکوم لاوری، رمانی قوی، تأثیرگذار و تا حد زیادی شرح حال زندگی نویسنده داستان «بیل پلانتاژنت» را روایت می کند که یک نوازنده پیانو و ملوان سابق نیویورک است که ارکستر و عقلش را ازدست داده و به نوشیدن روی آورده است.
در حالی که «پلانتاژنت» خودش را برای بهبود به بیمارستان روانی می سپارد، مالکوم لاوری (Malcolm Lowry) نویسنده کتاب با زبانی شیوا و فصیح از هذیان های ناشی از جنون و معنای واقعی سلامت عقل می نویسد.
در بخشی از کتاب مهتاب سوزان (Lunar Caustic) می خوانیم:
اما خدای من این وحشتناکه! . . . و تنها چیزهایی که منتظر من هستند: اشباحی وسط پنجره ی تیره، کفش های اسکی سرخ، زمزمه فرصت های از دست رفته، اضطراب، دلتنگی، پشیمانی، صداها، صداها، صداها هستند؛ گفت و گو هایی بی نهایت مفید اما غیر واقعی، چسبیدن به بیماری یک نفر و اشاره به درمان، راهی به روشنایی روز و آزادی، پیشکش کلبه ای در مرز خودت و مرگ؛ گرچه تنها مرگ در صبح گاهان است و صبح گاهان نیمه شب است و خودت را فراموش کرده ای، گرداب آن جاست. . . .
تنها وحشت و نه زن، نه مرد، نه حیوان، در تمام خیابان تاریک مرگ که طنین ناقوس ها در آن پیچیده، دیده می شود، و نامه ای را با دستانی که چونان دست نیستند، به صندوق پست می اندازد. . . سخنش را قطع کرد. در آن نامه چه نوشته شده بود؟ نشانی چه کسی بر روی پاکت نامه درج شده بود؟ فرستنده چه کسی بود؟ برای چه کسی بود؟
کنگره :
PZ۳/ل۹۳۵م۹ ۱۳۹۲