شارلوت مری ماتیسن:
خانم شارلوت مری ماتیسن، نویسنده ی ارزشمند بریتانیایی و خلّاق رمانِ معروفِ دلنشین و عاشقانه ی «پر» در حوالی قصبه «لیس کرد» چشم به جهان گشوده است. تاریخ تولد وی ذکر نگردیده اما وی در اوایل سال 1920 ازدواج می کند که دو پسرش حاصل این پیوند بوده است و در نهایت این نویسنده ماهر و اندیشمند در 8 آوریل 1937 بر اثر سرطان سینه دارِ فانی را وداع می گوید.
از آثار برجای مانده از او می توان به پنج اثرش اشاره نمود که دو کتابش را در دوران جنگ جهانی اول نوشته و سه کتاب را، که از آن جمله می توان به «پر» و «موروِنای سبزپوش» اشاره کرد، بعد از ازدواج از خود به یادگار گذاشته است، هر چند سه کتاب وی به فارسی ترجمه نشده است.
میمنت دانا :
خانم میمنت دانا به سال 1289 در آباده ی شیراز متولد گردید، بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی به تهران مهاجرت کرده و بعد از پایان تحصیلات در دبیرستان، در دانشگاه آمریکایی بیروت تا فوق لیسانس رشته ی پرستاری تحصیل کرده و پس از مراجعت به ایران در چندین بیمارستان تهران مشغول به کار می شود.
جذابیت کتاب «پر» آن قدر بوده است که مترجم آن، چنان تحت تأثیر لطافت آن قرار گرفته که به گفته خویش:
"تا مدت ها در عالمی رویایی سیر می کردم و به هر کاری دست می زدم و به هر جا می رفتم، شخصیت های کتاب «پر» مرا دنبال می کردند."
از دیگر آثار این مترجم برجسته می توان به ترجمه ی کتاب های «بابا لنگ دراز» اثر جین وبستر و «عشق و یک دروغ» اثر مارگریت وست اشاره نمود که در نوع خود بی نظیر بوده است که توسط همین ناشر در دست چاپ می باشد. و سرانجام این مترجم زبده و زبردست در سال 1358 دیده بر جهان فروبست.
پَـر:
کتاب «پر» داستان شورانگیز عاشقانه ایست که هیچ نویسنده ای نخواهد توانست صحنه ها، حالات و سطور درخشان آن را تکرار کند. تمایز «پر» از دیگر کتاب های عاشقانه را می توان در جملات و گفتمان های پرمعنا، عمیق و زیبای آن دانست، هرچند تجربه ی نوع متفاوتی از عشق را نیز در این کتاب نباید نادیده گرفت.
این کتاب در سال های مختلف توسط ناشرین متفاوت چاپ شده، ولی کاری که انتشارات پر در این کتاب انجام داده، ویرایش متن قدیمی با حفظ امانت، آوردن بیوگرافی از نویسنده، مقدمه ی خانم میمنت دانا(مترجم) و نامه ای از یک خواننده ی این اثر که سال ها قبل آن را خوانده می باشد که در شروع کتاب آمده است..
چکیده ای از متن:
نور آتش بخاری روی میز افتاده و از آن جا به موهای او منعکس شده و هاله ی طلایی دور سرش تشکیل می داد. نیم رخش در تاریکی و تنها پایین گردنش در روشنایی پیدا بود. لازم نبود تبسم کند تا در صورتش چال بیفتد، وقتی صحبت می کرد، مخصوصاً در موقع ادای بعضی کلمات، در گونه هایش گودی ظاهر می شد. در حالی که انگشتان ظریف و باریکش را روی میز می کشید احساس کردم مرا دست انداخته و دلم را مثل «پَر» به هرسو می کشاند.
کنگره :
PZ3/م2پ4 1394
شابک :
978-964-8007-72-5
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتاب پر فوق العاده س هیچ رمانی رو انقد تاثیر گذار وشیوا نیافتم ...
بدرد نمی خوره ...