«بچه مردم» داستان کوتاهی از نویسنده و متفکر معاصر، جلال آل احمد است که با صدای معصومه عزیزی می شنوید.
زن جوانی که بچه ای سه ساله دارد، از شوهر اولش جدا شده و با مرد دیگری ازدواج کرده است. شوهر دوم زن در روز سوم ازدواج با این استدلال که دوست ندارد فرزند یک مرد دیگر سر سفره اش بنشیند، زن را وادار می کند تا بچه را از خانه او ببرد. تنها فکری که به ذهن زن می رسد. این است که فرزندش را سر راه بگذارد:
خوب من چه می توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی ام بود، که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه می کرد؟ خوب من هم می بایست زندگی می کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می داد چه می کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری به فکرش نمی رسید، نه جایی را بلد بودم، نه راه و چاره ای می دانستم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
منتظر بودم داستان ادامه داشته باشه ولی ... :)...
ممنون از گروه خوب ماه آوا:) داستان قشنگی هم بود...