امتیاز
5 / 0.0
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
110,000
15%
93,500
نظر شما چیست؟
برگشت سمت من. دختري هم كه نشسته بود كنارش، برگشت رو به من. از عقب افتادم روي زمين و با دست و پا خودم را كشيدم عقب. هيچ كدام صورت نداشتند. تمام سر و صورتشان پوشيده از موي بلند و سياه بود. يكهو همان موجودي كه نشسته بود سمت چپ و من فكر مي كردم ركساناست، روي زانوهايش بلند شد و دستش را به سمت من دراز كرد. خودم را كشيدم عقب. هر دو نفرشان داشتند روي زانوها به سمت من مي آمدند. مي خواستم از جايم بلند شوم و بدوم بيرون و برگردم توي حفره اي كه از آن بيرون آمده بودم اما نمي توانستم. نمي توانستم از جايم بلند شوم. مثل آدمي كه فلج شده باشد، داشتم پاهايم را مي كشيدم دنبال خودم. تا اينكه از پشت خوردم به ستون.
صفحات کتاب :
256
دیویی :
8فا3/62
شابک :
9786003534162

کتاب های مشابه گورشاه 01 دختران گمشده