در بیشهای بزرگ، مرغابی کوچکی زندگی میکرد که به او «دممرغابی» میگفتند. او با وجود جثهی کوچکش با خردمندی و کار و تلاش پول زیادی به دست آورده بود. طوری که پادشاه ولخرج نزد او آمد و اندوختهی او را قرض گرفت. دممرغابی هر چه منتظر ماند، پادشاه قرضش را پرداخت نکرد. این شد که سوی قصر پادشاه به راه افتاد. در راه دوستانش، روباه و نردبان و رود و زنبورها را دید. هر کدام از آنها کوچک شدند و به سنگدان مرغابی رفتند. در قصر، پادشاه میخواست دممرغابی را در چاه و کوره بیندازد و از بین ببرد اما دوستانش به کمکش آمدند. سرآخر هم زنبورها پادشاه و پیشکارانش را از پا درآوردند و اینطور شد که دممرغابی به تخت پادشاهی نشست و مردم هم فکر کردند دم مرغابی خردمند و کوشا بهتر از پادشاه ولخرج و ستمگر است.
صفحات کتاب :
598
دیویی :
398/21[ج]
شابک :
9786000803155
کتاب های مشابه
افسانه 01 سفید برفی و افسانه سفیدبرفی و 35 افسانه دیگر / جیبی کتاب قرمز