در کتاب روزگاری جنگی بود، جان اشتاین بک، از روزی هایی در گذشته های بسیار دور، روایت می کند. زمانی که جنگی درگرفت. این روایت ها به اندازه جادوگر بدجنس و پری خوش طینت واقعی هستند و به اندازه هر افسانه دیگری حقیقی، آزموده شده و تصحیح شده اند.
روزگاری جنگی بود، اما این جنگ در چنان گذشته دوری روی داده و چنان در سایه جنگ های دیگر و جنگ هایی از انواع دیگر قرار گرفته که چه بسا کسانی که در آن شرکت کرده بودند نیز آن را از خاطر برده باشند. جنگی که از آن سخن می گویم بعد از جنگ سپر و کمان کرسی و آگنی کورت و درست پیش از انفجارهای کوچک آزمایشی بمب های اتمی هیروشیما و ناکازاکی روی داد.
جنگی که جان اشتاین بک از آن سخن می گوید شاید در خاطره ها مانده باشد زیرا آخرین جنگ در نوع خود بود. جنگ داخلی ما را آخرین"جنگ بزرگان"نامیده اند و به همین طریق می تواند جنگ جهانی دوم را آخرین جنگ جهانی فراگیر نامید. جنگ بعدی که اگر چنان ابله باشیم که اجازه وقوع آن را بدهیم، یقینا آخرین جنگ از هر نوعی خواهد بود. آن گاه دیگر کسی باقی نخواهد ماند که چیزی را به خاطر آورد.
و اگر چنین ابله باشیم آن گاه بلحاظ بیولوژیک شایسته بقا نخواهیم بود. بسیاری از انواع گونه های دیگر بلحاظ اشتباه شان در ارزیابی تغییرات از روی زمین محو شده اند. هیچ دلیل معقولی وجود ندارد که بتوان تصور کرد ما از قانون لایزال طبیعت مصون هستیم، قانونی که گفته می شود در قاموس آن فزونی سلاح، افراط در تجمل، و در اغلب موارد زیاده روی در ائتلاف نشانه هایی از نابودی قریب الوقوع است.
اما تمام این ها یک گمان است و این که چطور این امر واقع خواهد شد اهمیتی ندارد. عجیب آن است که جنگی که خاطره محوی از آن در یاد دارم همچون حدس و گمان به موضوعی مبهم بدل شده است.
کتاب روزگاری جنگی بود، صرفا مجموعه ای از گزارشات یک خبرنگار جنگی نیست بلکه می توان آن را حاشیه نویسی بر رویدادهای جنگ خواند؛ چیزی که سخت می توان آن را در قالب گزارش های معمول جنگی گنجاند. حقیقت آن است که اشتاین بک با پیش فرض منفور بودن جنگ به سراغ مکان ها، رویدادها و افراد می رود و قصد دارد آن ها را فارغ از فضای رسانه ای معمول این برهه به تصویر بکشد. در نظر اشتاین بک جنگ، جنگ است، نه صرف افسانه و نه صرف واقعیت بلکه شاید آمیزه ای از هردوی آن ها.
جان اشتاین بک این گزارشات و روایت ها را بازبینی نکرده زیرا با عجله نگاشته شده و از آن سوی دریاها مخابره شده اند تا در اسرع وقت در روزنامه نیویورک هرالدتریبیون و روزنامه های متعدد دیگری، درآن زمان، منتشر شوند. آن روزها کتاب های متعددی از خبرنگاران جنگی منتشر می شد، اما جان اشتاین بک در برابر این وسوسه مقاومت کرد زیرا اعتقاد داشته که باستثنای داستان هایی که در بیست سال آینده هم مقبول خواهند بود، مابقی باید در میان برگ های زرد روزنامه های بایگانی شده باقی بمانند.
حوادثی که کتاب روزگاری جنگی بود، ذکر شده اند، روی داده اند، اما با خواندن این گزارش ها، مسائل دیگری در حافظه اش جان می گیرند که گرچه آن هم اتفاق افتاده اند اما گزارش نشده اند. بخشی از آن چه که گزارش نشده بدلیل مسائل عادی و معمول بود، بخشی بدلیل سنت خبرنگاری، اما بخش اعظم آن بدلیل مسئله ای بزرگ و پرهیاهوو توخالی که تلاش جنگی خوانده می شد. هرچیزی که با تلاش جنگی تداخل یا در مقابل آن قرار می گرفت خودبخود بد تلقی می شد.
برای چیزهای ارزشمند، یا برای چیزهایی که شاید بتوان دوباره بدست آورد، تکه هایی از زمان، داستان های افسانه ای، خاطرات تقریبا بی معنا و نقطه نظراتی که در یک دوره زمانی ایجاد و سپس برای همیشه از جهان رخت بربستند، گزارش های ثبت شده غم انگیز و مضحکی از بخش کوچکی از جنگی که شاهد آن بودم و آن را باور نمودم را به شما عرضه می دارم. جنگی غیرواقعی و با صحنه های پرهیاهوی ساختگی که همچون تصاویر جنگ های کرسی و بانکر هیل و گتیسبورک در ذهن جای گرفته اند. و اگرچه هرجنگی نشانه ای است بر خطاهای بشر بعنوان حیوان متفکر، با این همه در این خاطرات جنگی برخی رشادت ها، شجاعت ها و مهربانی ها نیز به چشم می خورد. مردی که کشته یا معلول شد اما یقینا بذر معلولیت را بعنوان هدیه ای برای فرزندان خود باقی نگذاشت.
جان اشتاین بک (John Ernest Steinbeck) در سالیناس کالیفرنیا در 1902 به دنیا آمد. او پیش از آنکه نویسنده موفقی شود، شغل های بسیاری داشت؛ به عنوان کارگر مزرعه، کارگر میوه چین و کارگر ساختمان کار کرده است. این تجربیات، سبب شد تلقی اش از زندگی کارگران رمان هایش واقعی جلوه کنند. او بعداً برای سان فرانسیسکو نیوز کار کرد و گزارشاتی در مورد زندگی کارگران کشاورزی منتشر می کرد. داستان های آن ها ایده های خوشه های خشم را به اشتاین بک می داد، که در 1939 منتشر شد و اکثرا وی را با رمان هایش بویژه رمان خوشه های خشم می شناسند.
جان داستان های دیگری را در سبک های متفاوت نوشته که از آن جمله سبکی است که خود در مقدمه کتاب آتش فروزان آن را نمایشنامه- داستان کوتاه نامیده است و شناخته شده ترین نمونه این سبک در میان خوانندگان فارسی زبان کتاب موش ها و آدم هاست. از دیگر حوزه هایی که جان اشتاین بک به قدرت نمایی در آن پرداخته، وقایع نگاری است که برجسته ترین و شاید تنها نمونه آن در میان آثار اشتاین بک، کتاب روزگاری جنگی بود است.
در بخشی از کتاب روزگاری جنگی بود (Once there was a war) می خوانیم:
در این کشتی نمی توان با نفرات بعنوان یک فرد رفتار کرد. آن ها صرفا شماره هایی هستند که یک فضای عمودی و افقی به اندازه شش پا در سه پا در دوپا را اشغال می کنند. فضای زیادی را باید برای یک واحد فیزیکی اختصاص داد. آن ها موتورهایی هستند که برای جلوگیری از توقف می بایست بهشان سوخت رسانی کرد. می بایست مراقب محصول احتراق شان بود و آن را از میان برد. به هیچ وجه نمی توان با آن ها بمثابه فرد رفتار کرد. در روز دوم و سوم تاثیرات این روش نمایان می شود. صف منظم و بموقع تشکیل می شود، اما روز اول افتضاح است.
حالا افراد استراحت می کنند و هیچ جایی برای تحرک وجود ندارد. آن ها در طول این سفر قادر به انجام فعالیت های بدنی زیادی نیستند. پاهای زیادی وجود دارد. عمده خاطره ای که از یک کشتی نفربر در ذهن می ماند پاها هستند. یک نفر می تواند سر و دست هایش را به نحوی کنار بکشد اما چه خوابیده و چه نشسته، پاهایش مشکل ساز هستند. آن ها در هر سمتی پراکنده شده و در هرگوشه ای فرو رفته اند. از آن ها حفاظتی نمی شود زیرا عضوی از فرد هستند که احتمال آسیب دیدن شان حداقل است. برای حرکت می بایست در میان پاها قدم برداشت، و باید روی آن ها حرکت کرد.
کنگره :
PS3503 /س23ر9 1393
شابک :
978-964-374-494-6