کتاب نفیس کشیش آلبریک، در بردارنده چهار داستان شگفت انگیز از مونتاگ رودز جیمز است. صداهایی شیطانی در سراسر این داستان ها به گوش می رسند. اما، چه چیزی موجودات وحشتناک قدیمی را بیدار می کنند و عناصر و موقعیت های عادی را به کابوس های شبانه تبدیل می کند.
مونتاگ رودز جیمز (Montague Rhodes James) استاد داستان های ژانر گوتیک انگلیسی، از عناصر ارواح خبیث در داستان هایش بسیار بهره گرفته است. جیمز در داستان نویسی از شیوه ای علمی و مدون بهره می برد؛ قواعد داستان نویسی او بر بسیاری از نویسندگان نسل بعد تاثیرات فراوانی گذاشته است. از جمله می توان بر خالق مشهور داستان های سبک وحشت آمریکایی لاوکرافت اشاره کرد.
جیمز که خود استاد دانشگاه کمبریج بود، با بهره گیری از کلیشه های دوره گوتیک، این سبک از داستان نویسی را که اصطلاحا به داستان روح معروف هستند، به خوبی در قالب نسلی از نویسندگان قرن بیستم شکل داده است. همچنین صاحب سبکی در روایت داستان است که امروزه به «جیمزین» مشهور شده و از عناصر سه گانه ی معروف خود بهره می برد. وی معتقد است که خواننده را در هنگام خواندن داستان باید در چنان موقعیتی قرار داد که «گویا خود آن را تجربه کرده است.» چنان که با خود بگوید: «چنین چیزی برای من هم اتفاق افتاده است.»
کتاب نفیس کشیش آلبریک (Canon Alberics Scrap Book) همچنین برنده جایزه عهد یونانی در سال 1882 شده است.
در بخشی از کتاب نفیس کشیش آلبریک می خوانیم:
در این لحظه درِ عمارت باز شد و چهره ای در میان آن ظاهر شد که بسیار جوان تر از خادم کلیسا بود، اما همان تشویش را می شد در رفتار او نیز مشاهده کرد، با این تفاوت که در این چهره، آن ترس درونی که به وضوح در چهره دیگر دیده می شد، به چشم نمی خورد. معلوم بود که دختر خادم است. برای توضیح بیش تر باید بگویم که دختر جذابی بود.
به شدت از این که پدرش توسط مرد غریبه خوش پوشی همراهی می شود جا خورده بود. چند کلمه ای بین پدر و دختر رد و بدل شد که دنیستون صرفا این کلمات را از میان آن ها تشخیص داد. «او در کلیسا می خندید.» که پاسخی جز نگاهی سرشار از وحشت از سوی دختر نداشت.
یک دقیقه بعد آن ها در اتاق نشیمن خانه که اتاقی سنگ فرش با پهنای کم و طول زیاد بود و پر بود از سایه های ایجادشده از زبانه کشیدن آتش در شومینه بزرگ، نشسته بودند. قسمتی از اتاق توسط نقاشی بزرگ مسیح بر صلیب که تا سقف می رسید اشغال شده بود؛ تصویر با رنگ های طبیعی رنگ آمیزی شده بود و صلیب به رنگ سیاه بود.
در زیر این تابلو، صندوقی قدیمی و محکم قرار گرفته بود و هنگامی که چراغ روشن شد، خادم به سمت این صندوق رفت و با هیجان و حالتی عصبی صندوق را به سمت صندلی ها کشید تا جایی که دنیستون توانست کتاب بزرگ را ببیند؛ کتابی بزرگ بود، پوشیده در پارچه ای سفید که با نخ قرمز قلاب دوزی شده بود. حتی قبل از این که پوشش کنار برود، دنیستون از اندازه و شکل کتاب حیرت زده شده بود...
کنگره :
PZ۳/ج۹۳۷ک۲ ۱۳۹۳