این کتاب قصهی لهلیو گارسیای مکزیکی است. لهلیو میخواهد به غرب وحشی سفر کند و کلانتر خبیث آنجا، بیلیکوچیکه را حسابی گوشمالی دهد. ولی چطور میخواهد تکوتنها از پسِ یک مشت هفتتیرکش کارکشته بربیاید؟ تازه بعد از تمام این درگیریها لهلیو به شکلی مرموز سر از چین در میآورد. خودش که ادعا میکند سالیانِ سال امپراطور چین بوده. باورتان میشود؟ یعنی نباید تمام این چیزها را بگذاریم پای خیالپردازیهایش؟