کتاب سال ها، اثر ویرجینیا وولف، حکایت بیهودگی زندگی یک خانواده و سال هایی غیر قابل تحمل که مملو از درد است. وولف در این کتاب می نویسد: اگر حقیقت را در مورد خود نگویید، نمی توانید آن را درمورد دیگران بیان کنید.
از نگاه ولف یکی از بدترین جنبه های بزرگ شدن این بود که نمی توانستند با هم درد دل کنند. همچنین مرگ از نگاه او وقوع حادثه ای بی همتا است؛ درست مثل خود ناب زندگی. آدم های داستان وولف مصنوعی نیستند. با معنا هستند.
در کتاب سال ها، ویرجینیا به واکاوی و درون کاوی دوران سالخوردگی آدمی پرداخته است و می کوشد بیهودگی زندگی انسان را آشکار کند. واقعا داستان «سال ها» است. کودکی همواره دریغای ولف بوده است. همین است که در کتاب هایش کودکان و کودکی معنای ویژه دارد.
آدلاین ویرجینیا وولف (Adeline Virginia Woolf) بانوی رمان نویس، مقاله نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود که آثار برجسته ای چون خانم دالووی ۱۹۲۵، به سوی فانوس دریایی ۱۹۲۷ و اتاقی از آن خود 1929 را به رشته تحریر درآورده است.
ویرجینیا وولف نویسنده رمان های تجربی است که سعی در تشریح واقعیت های درونی انسان دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه گرفته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدیدآورد. وی در نگارش از سبک سیال ذهن بهره گرفته است. وولف در طی جنگ های جهانی اول و دوم، دوستان زیادی را از دست داد و به سبب آن دچار افسردگی شدیدی شد که این خود شروعی بود بر داستان نویسی اش.
از جمله رمان های او عبارت است از: «سفر به بیرون»، «بین دو پرده نمایش»، «اتاق جیکوب»، «خیزاب ها»، «سال ها»، «فلاش»، «به سوی فانوس»، «اورلاند»، «شب و روز»، «خانم دالووی» و از آثار غیر داستانی اش می توان «اتاقی از آن خود» را نام برد.
در بخشی از کتاب سال ها (Between The Acts) می خوانیم:
باد مه را بر فراز تمام باغ های پشت خانه ها و در کنج دیوارهایی که گل پیچک روی آن رشد کرده بود و هنوز برای آن گل های شمعدانی اندکی که باقی مانده بود پناه به حساب می آمد و بر روی توده ای از برگ ها، می آورد و شعله های آتش دندانشان را برای آن ها تیز کرده بودند و آن ها را به کام می کشیدند و باد همچنان دود مه را به خیابان و درون پنجره های اتاق پذیرایی که از صبح بازمانده بود، می برد. زیرا ماه اکتبر بود، و آغاز سال جدید.
الینر با قلمی که در دست داشت، پشت میز تحریرش نشسته بود. او با نوک قلمش به پرزهای شیر دریایی مارتین، که در اثر جوهر پوسیده بود، زد و با خود فکر کرد «این» خیلی عجیبه که تمام این سال ها گذشته باشه. آن شیء از همه ی آن ها بیشتر عمر کرده بود. اگر او آن را دور انداخته بود شاید هنوز در جایی دیگر باقی مانده بود. اما او هرگز آن را دور نینداخته بود چرا که آن شیء جزئی ازچیزهای دیگربود، مثلاً مادرش.
او کاغذ خشک کن را به سمت جلو کشید؛ یک نقطه وسط آن بود که خط های دیگری مانند شعاع و اشعه ی خورشید دور تا دور آن رسم شده بود. سپس سرش را بلند کرد. آن ها در حال سوزاندن علف های خشک در پشت خانه بودند. باد دود را در هوا پراکنده می کرد. بوی تند آن در همه جا پخش شده بود و برگ های درختان به زمین می افتادند.
صدای آکاردئون از خیابان به گوش می رسید. او با آهنگ زمزمه می کرد. بقیه اش چی بود؟ بقیه ی شعری که پیپی همیشه موقعی که با یه پارچه ی کثیف گوش هاتو پاک می کرد و می خوند؟ الینر باز هم زمزمه کرد: ron, ron, ron, et, plon, plon, plon و در این لحظه بود که صدای آهنگ قطع شد. ارگ نواز از آن جا دور شده بود. الینر قلمش را در جوهر فرو کرد.
کنگره :
PZ۳/و۸۷د۴ ۱۳۹۶
شابک :
978-964-374-623-0