در کتاب کتاب یک مرد تنها، گائو شینگ جیان، خاطراتی دل نشین را بازگو می کند که منبعی مناسب جهت کشف راهی ست که بزرگ ترین صادرکننده جهان، پشت سرگذاشته است، کشوری که بزودی یگانه ابرقدرت جهان خواهد شد. این رمان شگفت انگیز برنده جایزه نوبل در سال 2002 شده است.
کتاب شیرین ترین رویاها مربوط به هنگ کنگ در دوره انقلاب فرهنگی است. در این اثر کار دلباختگی به یک زن آلمانی به زنده شدن خاطرات نویسنده و چالش او با گذشته می کشد. بازی با تداعی خاطرات و زمان حاضر، قلم نویسنده را نه به خواست خودش، بلکه به خواست دلدار، به تکاپو وا می دارد. هویت چینی و کوشش در پاک کردن خودخواسته آن، خفقان در جامعه چین، ترور سیاسی، ممنوعیت قلمی، دیکتاتوری حزبی و خشونت ایدئولوژیک، نقش عمده ای در این رمان بازی می کنند، اگرچه از چند ارتباط شدید قلبی و احساسی هم غافل نمی مانند.
گائو شینگجیان (Gao Xingjian)، نویسنده، مترجم، نقاش و منتقد ادبی در 4 ژانویه 1940 در شهر «گان ژو» در شرق چین به دنیا آمد. او برای ترجمه (به ویژه برگردان آثار ساموئل بکت و اوژن یونسکو)، فیلم نامه نویسی و کارگردانی نمایش نیز در چین شناخته شده است. او در چین بعد از اشغال ژاپن، بزرگ شد. پدرش کارمند بانک و مادرش یک هنرپیشه بود که علاقه او را به تئاتر و نویسندگی برانگیخت. گائو در دوران تحصیل، زبان فرانسه را هم فرا گرفت. او به نقاشی نیز علاقه مند بود ولی می دانست نقاشی و ادبیات دو زبان کاملاً متفاوت هستند. او که هم اکنون در فرانسه زندگی می کند معتقد است وقتی ادبیات با محدودیت هایی از نظر زبان بیانی روبه رو می شود، نقاشی می تواند سخن بگوید.
در بخشی از کتاب شیرین ترین رویاها (One Man's Bible) می خوانیم:
آن جور نبود که فکر کنی زندگی سابق اش را فراموش کرده. خاطراتی که از آن داشت، مثل نقاشی هایی بود که از وطن اش بر جا مانده بود، نقاشی هایی که هنوز آتششان نزده بود. فکر کردن درباره ی گذشته ها کمی حال اش را می گرفت، از این گذشته، گذشته ها مربوط به دنیای دیگری بود، دنیایی که خیلی وقت بود پشت سر گذاشته بود. عکس خانوادگی پدر مرحومش هنوز در آپارتمانش در پکن که پلیس در این میانه مهر و مومش کرده بود، سر جایش بود. در آن زمان، خانواده هنوز تقریبا کامل، جمع و پابرجا مانده بود. حتا پدربزرگش هم هنوز بود، با موهای سفیدش روی صندلی متحرکش می نشست و خود را جلوعقب می کرد.
با تصادفی که کرده بود، قدرت تکلمش را از دست داده بود. او پسر بزرگش بود و بزرگ ترین نوه ی خانواده نیز، و تنها فرزندی بود که در آن عکس بود. بین پدربزرگ و مادربزرگ نشسته بود و شلواری پاره پوره پوشیده بود، چنان پاره پوره که بعضی جاهای تنش معلوم بود، یک کلاه کاپیتانی آمریکایی هم روی سرش گذاشته بود. جنگ هشت ساله ی مقاومت در برابر ژاپن، در همان زمان به پیروزی ختم شده بود و جنگ در خاک کشور هنوز آغاز نشده بود. عکس را جلوی درِ مدور و بزرگ باغ گرفته بودند، آفتاب در آسمان می درخشید.
با این که رد پای آب، خیلی عکس را زرد کرده بود، وی خاطره ی آن باغ را همان گونه درخاطر نگه داشته بود. آن پشت ها، پشت در باغ، دو خانه دیده می شد که به سبک انگلیسی ساخته شده بود. خانواده ای بزرگ در آن جا زندگی کرده بود. می دانست که سیزده آدم در آن عکس هستند، عددی نحس: پدر، مادر، عموها، عمه ها، خواهرزن ها و زن برادرها. از خود او و عمه ی بزرگش که در آمریکا بود که بگذریم، همه، حتا ساختمانی که آن پشت بود، راهی دنیای دیگر شده بود.
کنگره :
PL۲۶۵۳/گ۲ک۲ ۱۳۹۶