دارم از کنار مغازه ی لوازم ماهی گیری که تازه باز شده می گذرم، در آن همه ی لوازم ماهی گیری را می توان یافت. ناگهان یاد پدربزرگم می افتم که می خواهد یک قلاب بخرد، یکی از قلاب ها بسیار زیباست، قلابی شیشه ای، وارداتی.
ده تکه ی آن در هم می رود و ازقرارمعلوم همه به میله ای سیاه وصل می شود، دسته ای دارد که قرقره ای به آن پیوسته است، برای همین دسته ی آن مثل تپانچه شده. شاید هم شبیه تفنگ شکار پرندگان باشد، چیز مدرنی است، البته پدربزرگ من بی گمان تاکنون تفنگ شکار پرنده ندیده. در خواب هم نمی توانم ببینم قلابی به این شکل دیده باشد.
وسیله ی او از چوب خیزران بود و هیچ وقت هم برایش قلاب نخرید. یک تکه خیزران کج برمی داشت و روی آتش داغ می کرد و می کرد تا دست هایش می سوخت و چوب می سوخت، آخرش آن قدر فرسوده و کهنه شد که فکر می کردی آن را از پدربزرگش به ارث برده...
شابک :
978-964-374-441-0