ریچارد فورد در کتاب حسود (زنان با مردان)، به سه داستان با روابط پیچیده و ساده بین همسران، خانواده و دوستان پرداخته است. تردیدها و دودلی ها و ابعاد تاریکی که گاها از هم مخفی می کنیم، مطمئنا روزی فاش خواهند شد.
همان گونه که از عنوان کتاب حسود (زنان با مردان) پیداست دغدغه اصلی هر سه اثر کتاب، چالش های عاطفی روابط زن و مرد در قالب ازدواج و ورای آن همچون بلوغ، مسئولیت پذیری و نقش های پدر و مادر در قبال فرزند و بالعکس است. دو اثر این کتاب یعنی «غربی ها» و «زن پرست» رویارویی بسیار جالب یک مرد آمریکایی جوان از منظر سوم شخص با جامعه فرانسوی در پاریس را روایت می کنند.
ریچارد فورد (Richard Ford) از موثرترین نویسندگان و رمان کوتاه نویسان آمریکایی است، که در سال ۱۹۹۶ برای رمان «روز استقلال» برنده جایزه پولیتزر و پن/فالکنر شده است. می توان گفت که ریچارد فورد همراه بنیان گذار سبک رئالیسم کثیف در داستان نویسی آمریکا است.
کتاب حسود به دلیل «پیش برد رمان کوتاه» برنده جایزه پن/مالامود ۲۰۰۱ شده است.
در بخشی از کتاب حسود (Jealous) می خوانیم:
آستِن در سکوتی که باربارا صرفاً به خاطر تأمل پیرامون همین موضوع در اختیارش گذاشته بود نشست و فکر کرد. بی شک می بایست پاسخی می داد. می بایست با درایت و روراستی پاسخ تغییرات باربارا را می داد و با موقعیت تحت فشارش هم دردی می کرد. در عین حال می بایست ضمن پیشنهاد راه حلی به دردبخور برای تنگنای شکل گرفته، فکر خودش را هم می کرد.
می توان گفت که یک مرتبه با درخواست بزرگی روبه رو شده بود. به نظر می رسید که از او انتظار می رفت همه چیز را بتواند حل کند: خود را جای هر دویشان بگذارد - جای خودش و جای باربارا - و یک جوری هر دو را به هم وصل کند که همه چیز به حالت اولش برگردد یا بهتر از پیش شود تا در نتیجه هر دو خوشبخت تر شوند و حس کنند که اگر زندگی، همان پرت گاه های خطرناکی است که عبور از آن ها دشوار می نماید، آن دو می توانند موفق شوند و در نتیجه آن، همه کابوس ها ارزش دست یابی به پاداش های بی شمار خوشبختی را دارد.
آستِن با خود فکر می کرد که این نوع نگاه به زندگی قابل تحسین بود. البته در اصالت آمریکایی، دیدگاهی معقول اما سنتی به شمار می آمد، اما در عین حال چیزی بود که همه را بی برو برگرد به سر منزل مقصود می رساند. باربارا نیز همیشه همین دیدگاه را داشت و آستِن هم به او حسودی اش می شد.
باربارا اصالت آمریکایی داشت. به همین خاطر بود که دل آستِن را سال ها پیش ربوده بود و خود او هم می دانست به همین دلیل بود که بهترین زنی را که می شد او یا هر کس دیگری عاشقانه دوست داشته باشد باربارا بود. مشکل این جا بود که آستِن در آن لحظه خاص نمی دانست چه طور می توانست آرزوهایش را برآورده کند، البته اگر خودش می دانست چه آرزوهایی دارد. در نتیجه، اولین چیزی که پس از معذرت خواهی بابت تمام حرف های باربارا گفت این بود: «اما فکر نکنم کاری از دستم بربیاد. ولی ای کاش می تونستم کاری کنم. واقعاً متأسفم.»
کنگره :
PS۳۵۶۵ /و۴۳ز۹ ۱۳۹۷