این داستان ترجمه ای است از کتاب We are Family نوشته دکتر برونزی دبنی
من کودک شادی به دنیا اومدم
خیلی می خندیدم
و عاشق لبخند زدن بودم
اولین کلماتی که من تونستم بگم
مَ مَ و بوم بود
من یاد گرفتم راه بروم، بدوم و حتی بپرم
زمان گذشت تا یک روزی پدر و مادرم گفتن که،
دیگه نمی تونن مراقب من باشن ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب بود.ای کاش همه ی پدر و مادر ها به بچه هاشون اعتقاد و اعتماد داشته باشن....
خوب بود. این کتاب مخاطبینِ هدف داره. داستانی نداره مثل یه رمان یا داستان کوتاه. ولی قطعا کسانی که فرزند خونده ...
عالی بود...