کتاب بابا محمد (چاپی و pdf)

بر اساس زندگی شهید محمد بابارستمی

امتیاز
5 / 5.0
خرید
4,000
15%
3,400
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
24,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب بابا محمد

کتاب بابا محمد نوشته ی حسین فتاحی روایتی از خاطرات سردار شهید محمد رستمی است. شهید محمد رستمی رهورد در سال ۱۳۲۵ در روستای رهورد از توابع قوچان به دنیا آمد. در زمان اوج گیری انقلاب محمد با استفاده از تجارب گذشته ی خود و ارتباطاتی که داشت، نیروهای مردمی را جمع و سازماندهی کرد. او پلی بود میان بزرگان انقلاب و مردم کوچه و بازار.

در همین زمان ها بود که به خاطر شخصیت پر هیبت و روحیه ی پدرانه ای که داشت، از طرف بعضی از دوستان نزدیکش، به رسم خراسانی ها «بابا» نامیده شد. بعدها دیگر این لقب از اسم او جدا نشد. او برای همه ی کسانی که او را می شناختند، بابامحمد یا بابارستمی بود.

شاه رفت، امام آمد و کلانتری ها و پادگان های نظامی یکی پس از دیگری توسط مردم خلع سلاح شدند. کمیته های انقلاب شکل گرفتند و محمد از فعالان آن ها شد. پس از مدتی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد محمد از پایه گذاران این نیرو در استان خراسان بود.

شهریور ماه ۱۳۵۹ صدام به ایران حمله کرد. شهرهای مرزی یکی پس از دیگری اشغال و مردم بی دفاع به خاک و خون کشیده شدند. محمد در این زمان مانند بسیاری از فرماندهان دیگر سپاه از نیروهایش می خواست سلاح و مهمات را از نیروهای دشمن به غنیمت بگیرند و به این ترتیب خودشان را تقویت کنند.

نیروهای بعثی سوسنگرد را هم تقریباً تصرف کردند اما نیروهای ایرانی در مقابل، دست به عملیات تهاجمی زدند. محمد و نیروهایش در این عملیات نقش مهم و جدی داشتند. آن ها در کنار نیروهای دکتر چمران در ستاد جنگ های نامنظم و دیگر نیروهای مردمی، سپاه و ارتش در یک عملیات هماهنگ توانستند نیروهای دشمن را به عقب نشینی وادار کنند و شهر را باز پس بگیرند. به این ترتیب نیروهای ایرانی اولین عملیات آزادسازی خاک خود را با موفقیت به انجام رساندند.

عاقبت بابا محمد در ۱۸ دی ۱۳۵۹ یعنی حدود چهار ماه و نیم پس از شروع جنگ تحمیلی، هنگام مأموریت، در یک تصادف در جاده ی سبزوار به شهادت رسید و به دیدار حق رفت.

گزیده کتاب بابا محمد

اتوبوس آرام در جاده ی پر دست انداز جلو می رفت، ناگهان گرد و خاکی از دور به چشم خورد. کمک راننده گفت: «چپ کرد! به نظرم جیپ آهو بود. من دیدم که خورد به این کپه های خاک کنار جاده...»

راننده، همان طور که با یک دست فرمان را گرفته و با دست دیگر موهایش را صاف می کرد، به توده ی گرد و خاک خیره بود. مسافرهای جلویی هم از پنجره بیرون را تماشا می کردند. در عرض کمتر از یک دقیقه، تمام مسافرها خبردار شدند. بعضی وسط اتوبوس ایستادند و بعضی سر از پنجره بیرون برده و توده ی گرد و خاک را نگاه می کردند.

یکی دو تا ماشین که از سمت مشهد می آمدند، ایستادند. راننده های آن ها دویدند به طرف ماشینی که چپ کرده بود. در همین لحظه اتوبوس هم رسید. راننده به سرعت کنار کشید. کمک راننده که در رکاب ایستاده و منتظر بود. هنوز اتوبوس نایستاده پایین پرید و رفت آن طرف جاده. راننده از در مخصوص خود و مسافرها هم از در جلو و عقب بیرون ریختند و همگی دویدند آن طرف جاده، در میان مسافرها، زن و مرد جوانی هنوز در جای خود نشسته بودند.

زن کنار پنجره بود و داشت، صحنه ی تصادف و هیاهوی مسافرها را تماشا می کرد. هر کسی سعی داشت یک جوری به راننده ی مصدوم کمک کند. یک آن به نظرش رسید که صحنه ی جالبی است و می تواند در پیش بردن نقشه اش به او کمک کند. همان طور که نگاه به بیرون داشت، صدا کرد: «آقامحسن! ببین چه سوژه ی جالبی!»

محسن خواب آلود، چند بار دهان دره کرد و دوباره به خواب رفت. خستگی بیست و چند ساعت در اتوبوس نشستن و از اهواز تا مشهد آمدن، کلافه اش کرده بود. زن با همان حالت جدی گفت: «محسن! محسن! مگر دنبال چنین صحنه هایی نمی گشتی؟ مگر خودت را به آب و آتش نمی زدی که صحنه ی جالب پیدا کنی؟ حتماً باید بروی توی آن گرمای جنوب عکس بگیری! بیا این جا در چند کیلومتری مشهد، سوژه ی به این قشنگی! بگیر بخواب، بعد بگو این جاهاسوژه ی به درد بخور پیدا نمی شود. ببین مردم راننده ی زخمی را از ماشین کشیدند بیرون! بیچاره داغون شده. فکر کنم تمام کرده باشد! عکس گرفتن از کسی که چند دقیقه پیش جان داده، چیز جالبی است! بلند شو دیگر!!».

صفحات کتاب :
177
کنگره :
‏‫DSR1626‭‬ ‭/ر5‏‫‬‮‭ف2 1385
دیویی :
‭955/0843092
کتابشناسی ملی :
‏‫‭م85-21025
شابک :
‏‫‬‭978-964-2546-39-8
سال نشر :
1385

کتاب های مشابه بابا محمد