امتیاز
5 / 4.9
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
23,700

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

کتاب فرار از موصل، شامل خاطرات داستانی نقل‌شده محمدرضا عبدی، آزاده ایرانی، به نویسندگی حسین نیری است و ناشر این کتاب انتشارات سوره مهر می باشد.

معرفی کتاب فرار از موصل

کتاب فرار از موصل خاطرات داستانی نقل‌شده محمدرضا عبدی آزاده ایرانی است که توانسته بود در همان سالهای ابتدای جنگ پس از اسارت از اردوگاه موصل فرار کرده و خود را به ایران برساند. وی از اهالی روستای قمشه ماهیدشت از توابع کرمانشاه است.

محتوای خاطرات کتاب درباره مطالب ذیل می‌باشد. محل تولد، دوران کودکی، دوران تحصیل، دوران قبل از انقلاب و تظاهرات مردمی، دوران اوایل جنگ و حمله عراق به شهرهای مرزی و بمباران شهر کرمانشاه، درگیری با دشمن در منطقه قصرشیرین، نحوه اسارت در دست عراقی‌ها، برخورد نیروهای عراقی در روزهای اول اسارت و انتقال به زندانها و اردوگاه های بغداد و موصل، اوضاع بد بهداشت و غذا، سرکشی صلیب سرخ از اردوگاه، ورزش در اسارت، انجام فرایض دینی چون نماز و روزه و عزاداری در اسارت، درگیری اسرا با نیروهای بعثی و به شهادت رسیدن عده‌ای، نحوه تهیه ابزار و آلات و وسایل مورد نیاز از انبارهای دشمن، فکر فرار و طرح نقشه، نحوه فرار از طریق پارکینگ اردوگاه و گذشتن از روستاها و مناطق سخت و تهیه غذا در مسیر فرار، کمک اهالی روستاها و شیعیان در فرار، تماس تلفنی از عراق با خانواده و گذشتن از مناطق کوهستانی و رسیدن به مرزهای ایران و پیوستن به سپاه اشنویه، و ....

خلاصه کتاب فرار از موصل

شروع کتاب با کودکی محمد رضا عبدی می باشد. او در شهرستان مرزی قصر شیرین، سال1342، بدنیا می آید. در زیر تکه هایی از هر قسمت خاطرات را با هم می خوانیم:
خانواده ام اهل روستای قمشه ماهیدشت از توابع کرمانشاه بودند. تحصیلات دبستان را در مدرسه «صمصامیه» گذراندم و دوره راهنمایی را در مدرسه «ثمین». در آنجا معلمی داشتم به نام خانم کرمانیان. یک روز سر کلاس، داستان فرعون و حضرت موسی را تعریف کرد و بعد هم گفت در هر زمانی این مسائل وجود دارد. بچه ها از او پرسیدند: «اصلاً این مسائل به چه درد ما می خورد؟» و او در پاسخ گفت: «ما باید از این قصه  ها درس عبرت بگیریم و اگر در زمان ما کسی هست که مانند فرعون است باید او را بشناسیم.» از خانم کرمانیان سوال کردم: «می توان نظام شاهنشاهی را به حکومت فرعون تشبیه کرد؟» رنگ از روی خانم کرمانیان پرید ولی به روی خودش نیاورد...
در زمستان 1356، نیروهای رژیم شاه به تظاهرات و حوزة علمیه حمله کردند. وقتی از این فاجعه با خبر شدم، به اتفاق یکی از دوستانم به نام علی رضا میخ بر، تعدادی ورق کاغذ برداشتیم و کاربن لای آن ها گذاشتیم و متنی را به این شکل تنظیم کردیم: «در قم، نیروهای رژیم شاه به صف تظاهرات حمله کرده اند و تعداد زیادی از روحانیون ...» اعلامیه ها را همان شب پخش کردیم. این اولین حرکت سیاسی من بود...
کم کم تظاهرات آغاز شد. من هم مثل بقیه در تظاهرات شرکت می کردم. یک روز مانده بود به پیروزی انقلاب، رادیو و تلویزیون توسط نیروهای انقلابی تصرف شده بود. همین طور آزادانه شعار می دادیم و درگیری خاصی نبود. یکی از بچه ها رادیوی کوچک جیبی اش را روشن کرد و شنیدیم که گوینده رادیو می گوید: «صدا، صدای آزادی است.» و این اولین جمله ای بود که پیروزی انقلاب را نوید می داد.
در قصر شیرین مشکل خاصی تا قبل از شروع جنگ به وجود نیامد. مشکل اصلی ما از طرف عراق بود، نه بصورت دولتی و رسمی، بلکه غیر رسمی. ساواکی ها، گروه های سلطنت طلب و مهاجم های اطراف به عراق پناهنده شده بودند و مسلح بودند. هرازگاهی می آمدند جاده ها را می بستند و حمله می کردند. این فعالیت ها ادامه داشت تا زمان رسمی شدن حمله عراق به ایران. روز 25 شهریور تمام تانک های عراقی را می شد لب مرز دید.
آن موقع ما با فنون جنگی ناآشنا بودیم. حتی موقع حمله عراق هیچ کاری از دست ما برنمی آمد. از نظر اطلاعاتی هم ما تا لحظة اسارت نفهمیدیم که عراق قصر شیرین را از جای دیگری محاصره کرده است. ما همیشه رو به رو را نگاه می کردیم و فکر می کردیم عراق فقط از مقابل حمله می کند. در حالی که عراق از دو طرف شهر را محاصره کرده بود و نیروهایش تا سر پل ذهاب هم رسیده بود.
روز سوم مهر ماه شایعه شد که لشکر اصفهان آمده و در رادیو و تلویزیون قصر شیرین مستقر شده، من هم با چند نفر از بچه ها تصمیم گرفتیم برویم و به آنها ملحق شویم. با آمبولانسی به طرف آنجا حرکت کردیم. نزدیکی های آنجا که رسیدیم، رانندة آمبولانس عراقی ها را دید و فکر کرد نیروهای لشکر اصفهان هستند. صلوات فرستاد و خیلی خوشحال شد. گفت: «دیگر می توانیم به نیروهای خودمان ملحق شویم.» نزدیک تر که شدیم دیدیم لباس ها و تانک هایشان طور دیگری است. فهمیدیم که عراقی هستند اما خیلی دیر شده بود. عراقی ها ما را دیده بودند. آنجا بود که به اسارت در آمدیم. ما را به پادگانی در حاشیه شهر بردند. پس از مدتی انتظار، چند دستگاه ریو نظامی آوردند و ما را سوار آن ها کردند. پس از ورود به خاک عراق، ما را به شهر «مندلی» بردند. آنجا اسم هایمان را نوشتند. 
بعد رفتیم به سمت بغداد. به بغداد که رسیدیم، بردنمان به جایی که اسمش را «حصیر آباد» گذاشتیم. ساختمان، سوله ای بزرگ بود که کف آن را حصیر پهن کرده بودند. روز سوم منتقلمان کردند به زندان «فاضلیه» بغداد. عراقی ها اسممان را گذاشته بودند «حرس خمینی» یعنی پاسدار خمینی.
در زندان فشار روانی، زیاد و دیوانه کننده بود. بعد از مدتی مشکلات زندان همه را به ستوه آورد؛ مسائل غیر بهداشتی، تاریک بودن اتاق ها و نبودن روشنایی، نیامدن صلیب سرخ و اینکه کسی از ما خبر نداشت. حتی یک تعداد از بچه ها که سیگاری بودند، سیگارها را به قیمت گزاف می خریدند. گاهی برای یک نخ سیگار هزار تومان می دادند. 
پس از مدتی تهدید کردیم که اعتصاب غذا می کنیم. عراقی ها باور نمی کردند. وقتی غذا را آوردند، ما تحویل نگرفتیم. مسئول زندان گزارش کرد. روز اول ما را با کابل زدند. اما مقاومت کردیم. فردای آن روز دیدیم، چند نفر از بازرسان که همه هم از سران ارتش عراق بودند آمدند برای بازدید. گفتند قبول ما شما را می فرستیم نزد دیگر اسرا در اردوگاه.
فردای آن روز گفتند ما را به اردوگاه موصل می فرستند. اوضاع در آنجا کمی بهتر بود. یکبار از صلیب سرخ آمدند و از غذا پرسیدند: «آیا غذای عراقی ها را هم شما درست می کنید؟» گفتیم: «بله» گفتند: «آن ها چطور جرئت می کنند غذای خودشان را بدهند شما درست کنید.»
هر موجود زنده ای که در قفس زندانی شود، اولین چیزی که به ذهنش می رسد فرار است. همیشه از فرار صحبت می شد. ولی عده ای از خطرات آن می گفتند. برخی از احتمال کشته شدن را می دادند و می گفتند: «ممکن است سیم های خاردار برق داشته باشد، دور اردوگاه را مین گذاری کردند، نیروهای عراقی تعدادشان زیاد است و...»

سه چهار ماه قبل از فرار، صحبت های جدی من، محمود رزمنده و مرتضی سهیل بیگی درباره ی نقشة فرار آغاز شد. از پنجره ی توالت، بیرون اردوگاه را نگاه می کردیم تا ببینیم آنجا چه خبر است و با کسانی که شناختی از جغرافیای عراق داشتند صحبت می کردیم. نقشه ای را که به دست آورده  بودم، به محمود رزمنده نشان دادم و او خیلی خوشش آمد. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم که پنجره توالت آسایشگاه چهار، موقعیت خوبی دارد و بهتر است میله آن پنجره را ببریم.
شب اول فروردین سال 1362 را برای فرار انتخاب کردیم. به هر زحمتی بود توانستیم از همان پنجره خودمان را به بیرون اردوگاه برسانیم. با عبور از باتلاق و سیم خاردارهای اطراف اردوگاه خودمان را به بالای تپه ای آن طراف رساندیم، در آنجا جاده را پیدا کردیم. به موازات جاده پیش می رفتیم تا به یک شهرک رسیدیم. خیلی گرسنه بودیم. بلاخره در یک خانه را زدیم. زنی در را باز کرد. به زبان کردی از او نان خواستیم. رفت داخل خانه و دو سه تکه نان آورد. 
به راهمان ادامه دادیم. هرچه بیشتر می رفتیم هوا سردتر می شد. به روستایی رسیدیم که آنها طرفدار بارزانی، از رهبران حزب بزرگ دمکرات عراق، بودند. وقتی متوجه شدند ما از اردوگاه موصل فرار کردیم، استقبال گرمی از ما کردند. آنها خیلی به ما کمک دادند. دوباره به راه افتادیم. 
روز بیست و هفتم بود که با پشت سر گذاشتن مشقت های زیاد، به مرز ایران رسیدیم. به اولین جایی که رسیدیم روستایی بود به نام «بیاوه». به محض رسیدن، رفتیم داخل پاسگاهی که آنجا بود و خودمان را معرفی کردیم. کردهای عراقی آمدند دورمان را گرفتند، این به خاطر امتیاز گرفتن بود و یا اینکه بگویند ما این ها را آورده ایم.
می توانید با خرید این کتاب، آن را با تمام جزئیاتش بخوانید و از مطالعه آن لذت ببرید.

دانلود کتاب فرار از موصل pdf

نسخه pdf  فرار از موصل در فرا کتاب موجود میباشد. شما میتوانید برای دانلود کتاب فرار از موصل، به فراکتاب مراجعه کنید و آن را خریداری نموده و در نرم افزار کتابخوان فراکتاب مطالعه نمایید.

کتاب صوتی فرار از موصل

کتاب صوتی فرار از موصل در سایت و نرم افزار فراکتاب موجود نمی باشد.

مستند فرار از موصل

این مستند به کارگردانی سعید زارعان و تهیه کنندگی حسین دهقان نیری تولید شده است و ناشر الکترونیک آن، موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی می باشد.

محمدرضا عبدی فرار از موصل

کتاب فرار از موصل، شامل خاطرات داستانی نقل‌شده محمدرضا عبدی، آزاده ایرانی است، که داستان فرار از اردوگاه عراق می باشد.

خرید کتاب فرار از موصل

خرید کتاب فرار از موصل الکترونیکی در فراکتاب ممکن شده است.

کتاب فرار از موصل

مشخصات کتاب فرار از موصل در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: سوره مهر
نویسنده: حسین نیری
زبان: فارسی
تعداد صفحه: 155
موضوع: خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی که از زندان موصل فرار کرده است.
قالب: الکترونیک

 

کتابشناسی ملی :
3716368
شابک :
978-964-471-791-8‬‬
سال نشر :
1392
شابک دیجیتال :
978-600-03-2068-3
صفحات کتاب :
155
کنگره :
‫‬‭DSR1629/ع9226‭ن‌
دیویی :
‫‬‮‭955/0843092

کتاب های مشابه فرار از موصل